آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

آوای دلنشین

سوغاتی های نی نی سری چهارم

دخملم ببین ای مایوی دو تیکه رو عمه زهره از ایتالیا برات آورده. واااااااااااااای چه جیگری بشی تو وقتی اینو می پوشی خیلی کوچیکه همون ماه های اول اندازته می خوام تنت کنم با خودم ببرمت استخر و دریا واااااای روز شماری می کنم واسه اون روز     اینم بقیه چیزایی که عمه برات آورده:     اینم خاله سمن زحمت کشیده از چین برات آورده. خاله سمن رو که میشناسی از صمیمی ترین دوستای منه ...
26 شهريور 1390

پایان هفت ماهگی

سلام به دختر کوچولوی هفت ماهه من خوبی؟؟؟ بالاخره هفت ماهتم تموم شده واااااای باورم نمیشه که اینقدر به درآغوش گرفتنت نزدیک میشیم هرچی نزدیک تر میشیم هم خوشحالیم بیشتر میشه  و هم استرسم می ترسم نکنه نتونم مامان خوبی باشم..... نکنه نتونم خوب بزرگت کنم.....نکنه نتونم درست تربیتت کنم و هزاران نکنه دیگه اما به هر حال من و بابایی بی صبرانه منتظر به دنیا اومدنت هستیم دیروز مامانی (مامان بزرگ من) تو باغ درکه مهمونی داشت همون دوره همیشگیشون با دوستای قدیمی هرکی منو میدید فکر می کرد تو ماه آخرم اینقدر که ماشا ا... شکمم بزرگ شده اما هیکلم بد نشده و هنوز مانکنم کلی همه دیروز از تیپم و لباسم تعریف کردن مامانت با این شکم قلمبه اش ه...
21 شهريور 1390

سوغاتی های نی نی سری سوم و یکی از لباسای بچگی مامان

اینم بقیشون   این کفشای گوگولی رو خاله عطیه از مالزی آورده   این کفشای خوشگلو از دبی برات آورده مامانی   اینا رو مامانی از بیروت برات آورده   این سرهمی رو مادرجوون (مامان بزرگ مامانت) از کربلا آورده و به همه حرم ها هم تبرک داده ان شا ا... که به سلامتی تنت کنی دخمل نازم   این کفشای قشنگ رو مامانی از آفریقا برات آورده   اینام چیزهایی هستن که تو مسافرت شمال که برای اولین بار به فامیل اعلام کردیم که خدا تو رو به ما داده، خاله ها و عمه های من برات گرفتن. البته چون هنوز جنسیتت معلوم نبوده همشون اسپرت برات گرفتن   اینم چند تا چیز دیگه...
21 شهريور 1390

آتلیه عکاسی

سلام شهبانوی من خوبی؟؟؟ جات راحته؟؟؟ بدخواه مدخواه داشتی به خودم بگو هاااااا وااااااااااااای دیروز با بابایی رفتیم آتلیه و سه تایی یعنی من و تو و بابا شهاب کللللللللللی عکسای فشنی گرفتیم فکر کنم خیلی عکسامون خوشگل بشه حالا آماده که شد با رمز میذارم تو وبلاگت. تخت و کمدتم که پریروز آوردن چند تا از استیکراتم زدیم و قابتم نصب کردیم و فرش رو هم انداختیم وای وای باید بیای و اتاقت رو ببینی که چقدر ماه شده آدم دلش نمیاد ازش بیاد بیرون امیدوارم که تو هم خوشت بیاد دلبندم بی صبرانه منتظر ورودتیم دختر نازم حالا اینقدر من و بابایی قربون صدقت میریم لوس نشی یه وقتا من دختر لوس دوست ندارم بوووووووووس ...
19 شهريور 1390

دیدن تکونای تو - بیدار کردن من واسه نماز صبح

سلاااااام دخمل شیطون من وای که چه حالی میده این چند روزه تکونات کلللللللی فرق کرده و خیلی شدیدتر و واضح تر شده دیگه کلی بزرگ شدی و به قول خاله سمن واسه خودت خانمی شدی عزیزم دیروز برای اولین بار به طور واضح وقتی تکون خوردی از روی لباس حرکتتو دیدم وااااااااااااای نمی دونی که چقدر حال داد و چققققققققدر قربون صدقت رفتم دیروز که دیگه کولاک کردی اینقدر وول وول خوردی تو شکم مامان فکر کنم دیگه خودتم واسه اینکه پا به دنیای ما بذاری داری بی تابی می کنی آوا کوچولوی من اما مسئله جالب تر اینه که من که هر روز واسه نماز صبح سر یه ساعت به خصوصی بیدار میشم تو هم همون موقع بیدار میشی و شروع می کنی به تکون خوردن، امروز صبح حدودای همون ساعت بود...
12 شهريور 1390

بی تابی

عزیز دل خاله چند وقتی بود چیزی واست ننوشته بودم ببخشید عزیز دلم نمی دونم مامانت چرا هی  میگه پرستار بگیریم واست من دوست دارم تو ، تو ناز و نعمت بزرگ شی. تازه قربونت برم خونتون تو لنگری مدرسه ی منم تو لنگری هر وقت از مدرسه بیام به سرویسم می گم منو بیاره پیشه تو. بابات هی میگه بنویس بنویس... منم نمی دونستم چی بگم به دنیا امدی نیای دفتر کتابامو خط خطی کنی ولی چون خیلیییییییی دوست دارم هر چقدر می خوای خط خطی کن دوست دارممممممممممممممممممم زود زود میام پیشت کلی بوس ...
3 شهريور 1390

هفته 28 - ایام شبهای قدر

سلام عزیز دل مامان خوبی دختر گلم؟؟؟ الان ما توی هفته 28 هستیم و تو دیگه کلی برای خودت خانمی شدی و بزرگ شدی تو سایت خوندم که تا حالا مژه درآوردی چشماتو می تونی باز و بسته کنی و نسبت به تابش نور شدید به رحم عکس العمل نشون میدی. دستگاه تنفسیت تقریباً کامل شده و بیرون رحم هم می تونی نفس بکشی. لایه های چربی بدنت در حال شکل گیریه وااااااای می بینی دیگه حسابی بزرگ و کامل شدی الان ما تو ایام شبهای پربرکت قدر هستیم به خاطر وجود تو من نتونستم امسال برای شبهای احیا جایی برم ولی امیدوارم خدا دعاهامو مستجاب کنه و یه نی نی سالم بهم هدیه کنه من شبا خیلی سعی می کنم به پهلو بخوابم اما خیییییلی کمردرد می شم و خود به خود طاق باز میشم البته دکتر بهم ...
1 شهريور 1390

عکس های سونوی سه بعدی

این عکسایی که میذارم برای تاریخ 90/3/7 وقتی که تو 15 هفته ات تازه تموم شده بود الان خیلی بزرگتر شدی عزیزم اون موقع هنوز خیلی کوچولو بودی   خانم دکتر میگفت تو این عکس داری میخندی بابا شهاب عاشق این عکسته   تو ای عکس انگار داری نماز می خونی   تو ای عکس دستاتو به هم گرفتی:     خانم دکتر که این عکسا رو دیده بود کللللللی کیف کرده بود میگفت چه قشنگ تو حالتهای مختلف براتون تو عکس ژست گرفته ...
24 مرداد 1390

فلش بک به ابتدای بارداری: خبر بارداری و مسافرت شمال

سلام شهبانوی فسقلی مامان می خوام برات از زمانی بگم که فهمیدم خدا تو رو به ما هدیه داده تقریبا 10 ساله که من و بابا شهاب با هم عقد کردیم و 8 ساله که ازدواج کردیم تا حالا نی نی نمی خواستیم چون شرایطش جوور نبود دوست داشتیم همه چیزو برای ورود نی نی گلمون آماده کنیم و بعد اقدام کنیم. خلاصه یه چند ماهی بود که تصمیم گرفتیم که نی نی دار بشیم من همه آزمایشای پیش از بارداری رو داده بودم و همه چیز اوکی بود البته گاهی باز دودل میشدیم و دوباره.... خلاصه تو همین گیر و دار بود که ١٥ اسفندماه ٨٩ من به بابا شهاب گفتم ممکنه که باردار باشم، بابایی که خیلی جدی نگرفت گفت حتماً باز مثل دفعه های قبله آخه تا حالا من خیلی تست بارداری گرفته بودم به محض اینکه ...
23 مرداد 1390