آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

آوای دلنشین

سفرنامه دبی- شهریورماه 96

سلام دختر نازم دوباره اومدم با کلی خاطرات خوب و به یاد موندنی. این سفرمون یه سفر متفاوت بود برامون چون بابا شهاب بخاطر کارش نتونست که مرخصی بگیره و کارشو تعطیل کنه و بیاد واسه همین من و تو و خاله شمیم تنهایی به این سفر رفتیم اولش راستش خیلی استرس داشتم از پسش بر نیایم اما خدا رو شکر با اینکه جایه بابایی خیلی خالی بود اما خیلی بهمون خوش گذشت. چون من اصرار داشتم تو تا قبل از شروع مدرسه حتما یه مسافرت بری تا با روحیه خوب و با نشاط این مرحله جدید از زندگیتو شروع کنی  خوب میریم سراغ عکسا این عکس تو هواپیماس که خیلی با کارتن دیدن تو هواپیما حال کردی و خیلی سرگرم بودی و خدا رو شکر اصلا اذیت نشدی: از فرودگاه با...
11 مهر 1396

سفرنامه آنتالیا 2

و اما ادامه خاطرات سفر به روایت تصویر: خاله و خواهرزاده: اینجا با لباس پلوخوری اومدیم لب ساحل  چون قبلش با عکاس هتل قراره عکاسی داشتیم : چه ستاره شنی قشنگی درست کردی : اینم یه نما از قسمت های مختلف رستوران که واقعا غذاهای متنوع و خوشمزه ای داشت: مام دیگه گفتیم اینهمه زحمت کشیدن تو خوردن کم نذاشتیما : اصلا تنهایی حاضر نبودی بمونی تو این استخر بچه ها : الههههههی من فدای اون بیلیارد بازی کردنت بشم اصلا نذاشتی اون شب ما یه بازی درست بکنیم : اینم بولینگ بازی کردنت : بازم خاله و خواهرزاده: چاله کندیم و بعدش تو رفتی ...
13 ارديبهشت 1394
5442 11 27 ادامه مطلب

سفرنامه آنتالیا 1

سلام عسلک مامان به قول خودت عااااااشقتم جدیدا خیلی مهربون شدی و همش میای میچسبی بهم و میگی مامان خیلی دوست دارم و بوسم می کنی و این یه دنیاااااااااا برام ارزش داره و واااااقعا شیرینه خوب بریم سراغ سفرنامه آنتالیا و خاطرات اون که فکر نکنم توی یک پست جا بشه و مجبورم حداقل عکسارو دو تیکه کنم. همونطور که تو پست قبلم گفتم قرار بود اولش پروازمون 1شنبه باشه اما کنسل شد و افتاد شنبه ما هم بعد از دماوند تا نصف شب حول حولی کارامونو کردیم و چمدونامونو بستیم و آماده سفر شدیم چون اون بار با پرواز غیر مستقیم رفتیم و واقعا مسیرش طولانی بود اینبار دیگه با اطلس جت گرفتیم که مستقیم به خود آنتالیا میرفت و خیلی راحت تر بود هرچند یه ت...
3 ارديبهشت 1394

سفرنامه دبی 1 - نوروز 93

خوب بالاخرا نوبتی هم باشه نوبت خاطرات سفره به دلیل اینکه بیشتر خاطرات به روایت تصویره تعداد عکسا زیاده و تو چند تا پست میذارم سعی می کنم تو دو تا جا بشه خوب اول اینکه این سفر رو به همراه مامان جوون اینا و خاله سمیرا اینا رفتیم وااااای که چی بگم که توی کل سفر همش آویزونه شکیبا و شمیم و مامان جوون اینا بودی و بیچاره ها رو خیلی خسته کردی حتی موقعی تو کالسکه بودی می گفتی شمیم/شتیبا لام ببله وقتی رسیدیم تهران و ازشون جدا شدیم بیشتر راهو گریه کردی و شتیبا شتیبا می کردی شب هم چندین بار بیدار شدی و گریه می کردی و می گفتی شمیم، مامان جوون پروازمون ساعت 5:10 صبح بود واسه همین ساعت 2 اینا بود که از خونه راه افتادیم تو از ذ...
20 فروردين 1393
11264 2 31 ادامه مطلب

سفرنامه دبی 2 - نوروز 93

خوب بی مقدمه میریم ادامه خاطرات سفر روزی که آماده شدی بریم سیتی سنتر: اونی که دستته کرمه ضدآفتابته یا به قول خودت کُماد (پماد) الهههههههههی من فداااایه اون خنده هات: این عینکو اونجا برات خریدیم و حالا جلوتر سرنوشتشو میگم : فودکورت سیتی سنتر: تو کل مسافرت به جز تخم مرغ وسط روز و شام و ناهار سیب زمینی سرخ کرده و نوشابه لب به هیچچچچچچی نزدی من عااااشق غذای چینی شده بودم به خصوص PANDA CHINES عاااالی بود غذاش و البته تبوله ممممم دهنم آب افتاد یه روز عصر توی سوئیت: اینجام یه شام سه نفره تو پیتزا هات که بسیار هم چسبید بقیه رفتن مکدونالد اما ما ...
20 فروردين 1393

سفرنامه آنتالیا 3

 و اما بقیه عکسا:  بازم خواب : اتاقمون طبقه هفتم بود شماره 7061 این عکس جلوی اتاقمونه: و ویوی لابی از طبقه هفتم: بازم تا نی نی دیدی دویدی سمتشون: واااااااای یه بار تو لابی چند تا خانوم با بچه هاشون داشتن عکس می گرفتن تو هم سریع دویده بودی رفته بودی پیش بچه هاشون که باهاشون دوست بشی خخخخخخ آبرومون رفت ویوی هتل از بالای پل وسط استخر: اینم استخر مخصوص بچه ها که تو کلللللللللی حال کرده بودی با سرسره هاش: خانوم بد نگذره یه وقت : این عکسم بابایی بی هوا از من گرفته: ویوی بیرون هتل...
10 مرداد 1392
3326 0 107 ادامه مطلب

سفرنامه آنتالیا 2

 خوب بریم ادامه خاطرات سفر البته بیشتر به روایت تصویر چون عکسا خیلی زیاد بود تو یه پست نذاشتم که سنگین بشه. تو پست قبلی گفتم که دونه هات تو فرودگاه مخصوصا خیلی اذیتت کرد و نمی تونستی کفش پات کنی اما وقتی رسیدیم هتل برات پماد زدم و خوابیدی و صبحش دیگه چیزی نمی گفتی خدا رو شکر اما این مریضی هرچی که بود باعث شد که تو توی این چند روز لب به غذا نزنی با وجود اینکه انواع و اقسام غذاها اونجا بود اما هرچی برات میووردم نمیخوردی و منم خیییییییییلی دلم میسوخت که حالا چه وقت مریض شدن بود تازه قائله به اینجا ختم نشد از روزای بعدی سرماخوردگی هم بهش اضافه شد عطسه و آبریزش بینی شدید فکر کنم تو استخر که رفته بودی بهت باد خورده بود خل...
9 مرداد 1392

اولین مسافرت مستقل خانواده سه نفرمون (سفرنامه آنتالیا 1 )

 خوب از اول شروع کنم که ما چند ماهه داریم واسه مسافرت تابستون برنامه ریزی می کردیم اولش قرار بود با مامان جوون اینا و خاله ها بریم اما به خاطر امتحان تافل خاله شکیبا نتونستن باهامون بیان و ما هم تصمیم گرفتیم ماه رمضونی بریم که خلوت تره و هوا هم خوبه و یه چند روزی هم به خودمون استراحت بدیم واسه روزه گفتن   و انجووری بود که برای اولین بار من و تو و بابایی با هم تنهایی رفتیم مسافرت چون تا حالا همیشه مامان جوون اینا یاخاله جوونا همراهمون بودن و این یک تجربه جدید بود خیلی نگران بودم که چون تنهاییم تو خیلی اذیت کنی و بهمون خوش نگذره اما خدا رو شکر خیلی همکاری کردی و مسافرت واقعاااااااااا عاااااااااااااااالی بود  خلاصه بعد...
8 مرداد 1392
4157 1 147 ادامه مطلب

سفرنامه بلغارستان 4

اینام عکسای پارک آبی Aquapolis هست: راستی یادم رفت بگم که تو هم مثل مامان عاااااااااااشق آب و آب بازی هستی و کللللللللللی تو استخر کیف می کردی آب بازی می کردی عزیزم تو خیلی هوای مامان و بابا رو تو مسافرت داشتی تو پارک آبی گرفتی تخت برای خودت خوابیدی تا من و بابایی بتونیم دوتایی بریم سوار سرسره ها و تونل ها بشیم اینم چندتا عکس دیگه:   ...
1 مرداد 1391