تولد 4 سالگی آوا
4 سال گذشت از اون روز زیبای پاییزی روزی که تو به دنیای ما پا گذاشتی و زندگیمونو سرشار از شادی و لذت های کودکانه کردی.
هنوز وقتی با بابا شهاب صحبت اون روز زیبا رو می کنیم جفتمون میریم تو یه دنیای دیگه.
روز عید قربان بود و ما خونه مامانی اینا بودیم با کل خاله ها من کیسه آبم پاره شد و این زنگ زیبای ورود تو بود غرق در استرس و وجد بودم یعنی منم داشتم مادر میشدم؟! خدایا شکرت بابت اینهمه نعمت امیدوارم هر زنی که آرزوی مادرشدن داره به آرزوش برسه الههههی آمین.
درسته نزدیک به 4 ساله از اون زمان میگذره و تو الان برای خودت یه دخترخانوم 4 ساله زیبا شدی پر از احساس و محبت و پر از شیطنت های کودکانه بسیار حساسی و زودرنج و خیلی باید حواسمون باشه که چی بهت میگیم و حتی در زمان اشتباهت چطور باهات برخورد می کنیم چون کوچکترین کلمه اشتباهی تاثیر عمیقی روت میذاره
خوشحالم که دختر دارم و یه نفر همجنس خودم داره در کنارم رشد میکنه و می تونه همدمم باشه و با هم خوش بگذرونیم
خوب سخن کوتاه کنم و بقیه مطالب بمونه برای روز تولد واقعیت چون امسال به دلیل اینکه از مهرماه محرم شروع میشه مجبور شدیم جشن تولدت رو زودتر برگزار کنیم و منم از این فرصت استفاده کردم و تولدت رو توی باغ گرفتم بگذریم از اینکه چقققققدر من سر جور کردن تاریخ تولدت دچار مشکل شدم و یکی دوبار هم مجبور به جا به جایی شدم و اینکه هوا هم اون چند روز کمی بارونی و ابری بود و من تا شب تولد از استرس مردم و زنده شدم
اما در نهایت لطف خدا شامل حالمون شد و اون روز به جز یه نمه بارون که سر ظهر اومد و شدییییییییدا ترسوندمون اما هوا تا پایان شب عااالی و صاف بود
بقیه ماجرا به روایت تصویر:
اولین روزی که به دنیامون پا گذاشتی و این عکس زیبا و معروف:
تولد یکسالگی:
تولد دوسالگی:
تولد سه سالگی:
و حالا چهارمین جشن تولد...
کارت دعوت:
از راست بنیا و تو و هانا:
تو و نفس و بنیتا:
عکس سه تایی خانوادگیمون:
از راست: روشا-بنیتا-لیانا-نفس-بنیتا-متین و خودتم که روی تابی:
تو و بینتا و پشتتونم آرنیکا سه تا همکلاسی دوست داشتنی:
و جریان شمع فوت کردنت تا میومدم شمعو روشن کنم همه بچه ها با هم فوت می کردن و اصلا مهلت نمیدادن شمع روشن بشه :
اما بالاخره شمع 4سالگیتو فوت کردی :
اینجا داری از خوشحالی میرقصی :
بریدن کیک:
عکسای آتلیه 4 سالگی رو تو پست بعدی میذارم...