یه روز خوب با دوستای خوبمون
سلام عششششششق مامان بازم اومدم تا برات بنویسم شرمنده ام که این روزا اینقدر کار دارم که نمیرسم زود به زود وبلاگتو آپ کنم
چند روز پیش چون خیلی وقت بود با هم پارک نرفته بودیم زنگ زدم خاله آناهیتادوست خوبم تا تو و آرمیتا جوونو با هم ببریم پارک آناهیتا جوونم پارک ساعی رو پیشنهاد داد منم کلی استقبال کردم چون تا حالا اونجا نبرده بودمت قرار شد من از سرکار که اومدم تو رو از مهد بردارم و مستقیم بریم اونجا
این عکس توی مهده این نقابو توی مهد براتون درست کردن از اول مهر هر روز یه کاردستی دستته وقتی میام دنبالت :
چون ماشین آناهیتا جوون اینا زوج بود ماشینو تو پارکینگ اندیشه پارک کردن و با ماشین ما اومدن:
در بدو ورود به پارک محو تماشای پرنده ها شدید:
خیییییییییییلی بامزه با هم جوور شده بودید و همش کنار هم میشستید البته تو همش میرفتی پیش آرمیتا جوون و اون ووروجکم هی اذیتت میکرد و میرفت یه جای دیگه میشست
هزاااااااار ما شا ا... به این دختر از در و دیوار بالا میرفت و همش آنا جوون باید دنبالش می دوید :
تو هم می خواستی همش ازش تقلید کنی و انتهای کارت بالا رفتن از همین یک میله بود :
در حال تماشای لاک پشت ها:
یه دوست جدیدم پیدا کردی اینجا دم این قفسه طوطی ها جیغ میزدن و قیافه تو هم خیییییییییلی بامزه شده بود ترسیده بودی و تعجب کرده بودی حیف نشد عکس بگیرم از قیافه ات
البته به طوطی ها می گفتی کلاغ به همه پرنده ها یا میگی کلاغ یا میگی جوجه
دارید در مورد لاک پشتا با هم اختلاط می کنید :
اینجا هم دم بوفه آهنگ گذاشته بودن آرمیتا خانومه قرتی شروع کرد به رقصیدن و تو هم شروع کردی :
آخ آخ همرو چپ کردید رو زمین :
این عکس متاسفانه تار شد اما خیلی دوسش دارم آرمیتا جوون سفت بغلت کرده:
دفعه اول بود بستنی قیفی میخوردی چون ما همیشه کیم برات میگیریم و خیلی هم خوشت اومده بود :
دیگه فکر کنم از دنبال آرمیتا جوون دویدن خسته شده بودی و فقط تماشاش می کردی :
فکر کنم دارید غیبت این آقاهه رو می کنید :
اینجا آرمیتا نشسته و تو هم داری حولش میدی :
آرمیتا مثل برق از این شیب میرفت بالا اما تو نمی تونستی :
آخرش آناهیتا جوون زحمت کشید و دستتوگرفت برد بالا:
واااااااااااااای که من عاااااااشق این عکسم که هنر دسته آنا جوونه ببین چجووری رفتید اون تو و لم دادید برای خودتون :
منتظر آماده شدن بلال:
و در انتها کللللللی تو این حوضه آب بازی کردید هر چی میگفتیم بابا این آب کثیفه آخه ماهی توش بود اما گوشتون بدهکار نبود که آخرش آنا جوون گفت بذار کیف کنن بعد دستاشونو میشوریم و واقعا هم کییییییف کرده بودین و همه لباساتونو خیس کردید آخرشم دستاتونو شستیم و تو ماشین لباساتونو عوض کردیم:
موهاتونو عین هم بسته بودین و هم سن هم بودین واسه همین همه فکر می کردن که دوقلو هستین اما واقعا خییییییییییییلی روز خوبی بود و به هممون خیلی خوش گذشت تو و آرمیتا هم خیلی خیلی با هم جوور شده بودید و کلی با هم بدو بدو کردید وقتی از ماشینمون پیدا شدن تو سریع کفتی آمیتا کووووو آمیتا کدا لبت؟؟؟ عزیییییییییییییزم سریع دلت واسش تنگ شد
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
اینم یه عکس از قبل تر روزی که برای اولین بار لواشک خوردی اولش بلد نبودی و می خواستی گاز بزنی اما بعدش یاد گرفتی که بمکی خیییییییییلی هم دوست داشتی و کلی خوردی :
اینم یه عکس از خاله و خواهرزاده یه شب که رفته بودیم سوهانک خاله شمیم خودش گرفته ازتون:
من عااااااااااشق این عکسم و عاااااشق دوتاتون
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
هنر جدیدت ترسوندن بقیه اس اونم به چه حالتی هر کی از در می خواد بیاد تو میری پشت در و تا اومد میای بیرون و با لحن خیلی آروم و کشیده میگی پِگ طرفم الکی خودشو میزنه به ترسیدن و تو هم ذوق مرگ میشی و با لحن ذوق زدگی میگی تسید تسید
اتل مثل توتوله رو تا شیرشو بردن هندستون بیشترشو یاد گرفتی صداتو ضبط کردم اگه شد مییذارم بک گراند وبلاگت
دیگه یاد گرفتی میخونی الکلنگو تیشه بازم مثل همیشه آوا بلنده میشه
با عمو حسین شوهر خاله سمیرا خیلی جوور شدی و صداش میکنی عمو حوسِن
امروز داشتم میرسوندمت مهد کودک که جلوی در شلوغ بود مجبور شدم برم دور بزنم وقتی از مهد رد شدم گفتی مَته کودک چلا لبتی؟؟ بعد که داشتم میرفتم که از کوچه بعدی دور بزنم هی با دست اشاره میدادی به پشت که بلو اون ور یعنی از اون ور باید بری ترسیدی نبرمت مهد