امان از مریضی
سلام عزیز دل مامان بازم اومدم تا برات بنویسم هر چند که زیاد چیزای خوبی برای نوشتن ندارم حدود ده روزه که همش مریضی اولش با آبریزش بینی شروع شد بعدش اسهال و استفراغ بعدش دوباره آبریزش و عطسه شدید و سرفه خیلی شدید اینقدر شدید سرفه می کنی که آخرش به عق زدن میرسه دو شبه نه خودت خوابیدی درست نه من و نه بابایی یه روز مرخصی گرفتم دیروزم دیر رفتم گفتم یکم بیشتر صبح بخوابی امروزم گذاشتمت پیش بابایی و گفتم نری مهد و ببرتت پیش مامان جوون اما بعدش فهمیدم مامان جوون وقت دکتر داره واسه همین رفتی مهد م یخواستم مرخصی بگیرم زودتر برم دنبالت اما فهمیدم ساعت 1 تولد دارید تو مهد و مربیت گفت دوست داری تولد رو بمونی الهی فدات شم الهی درد و بلات بخوره تو سر مامان ایشالا نبینم مریضیتو عشقم خیلی لاغر شدی همش شدی پوست و استخون نمیدونم به خاطر مهده که مریض شدی یا فصل پاییز چون این چند ماه مهد اصلا مریض نشده بودی به اون صورت
یه چند تا عکس بذارم بعدش برم سراغ شیرین زبونیات
عاشق این مبل کوچولوهای مهدی اونی که دستته هم کاردستی اون روزه:
یه روز با گلاره جوون و بنیتا کوچولوی شیرین رفتیم پارک قیطریه البته ابن خاله گلاره تنبل هی می خواست بپیچونه اما من گفتم هوا داره سرد میشه و شما گناه دارید نمی تونید برید پارک اونم قبول کرد ببین چجووری دست همو گرفتید برید سوار سرسره بشید :
همش به بنیتا می گفتی آمیتا :
اینم عکس یه روز که پرنسس شده بودی تو مهد :
و اما شیرین زبونیات :
یه روز صبح که بابایی باهامون اومده بود وقتی از ماشین پیاده شد شروع کردی بهونه اشو گرفتن البته به این سبک : آقا شهاب کوووو؟؟ آقا شهاب کُدا لبت؟؟ منو میگی اینجووری شده بودم چون مامان جوون اینا به بابایی میگن آقا شهاب تو هم یاد گرفتی گاهی اوقاتم به بابایی میگی داداشی چون خاله شمیم اینجووری صداش میکنه گاهی هم میگی بابا شهاب که من خیییییییییییلی دوست میدارم به منم یا میگی مامان صفولا یا وقتی خیلی می خوای خودتو برام لوس کنی میگی مامانش
میز توالت جدیدت یه رژ لب داره که خیلی دوسش داری همش راه میری میگی رُج لب .... خودِل شدم؟؟ (خوشگل شدم)
وقتی چیزی رو می خوای و اسمشو نمیدونی هی میگی این این این خییییییییلی بانمکه
عاشق ریموت درپارکینگی تا میرسیم خونه میگی روشن کنم روشن کنم
هر وقت بابایی ازمون جدا میشه میگی بَسَنی بِحَره؟؟
یه وقتایی بابایی میگه بیا با من بریم بخوابیم میگی نه مامان صفولا بعد بابایی گریه می کنه الکی اون وقت میگی : گُنا داله؟؟ نه گنا نداله
عااااشق دمپایی رو فرشی هستی و همش تو خونه باید پات کنی.
خیلی ترسو شدی تا یه صدایی میشنوی حتی صدای غر غر شکم خودت میگی صیدای چی بود؟؟
جای شلنگ حموم افتاده بهش دست میزنی میگی: خَلاب شده؟؟؟ دُلُسِش کنیم
چند روز پیش که پیش ما خوابیده بودی من از رو تخت بلند شدم تو هم سریع گفتی: پاشه نماز بحونه؟
الههههههههههههی من فدات بشم که اینقدر قشنگ و شیرین حرف میزنی