دو ساله شدی هووووووورااااااا
سلام دختر کوچولوی مامان که دیگه واسه خودت یه دختر کوچولوی دوساله شدی و خانومی شدی برای خودت
دقیقا دو سال پیش در چنین روزی خدا بهترین هدیه زندگیمونو به ما داد وااااااااای که چه حس غریبی دارم وقتی به اون روز فکر می کنم دوست دارم خاطره اون روز رو دوباره تعریف کنم و اون لحظات شیرین دوباره مثل یک پرده نمایش بی نظیر و تکرار نشدنی از جلوی چشمام عبور کنه
روز عید قربان بود و بر طبق تاریخ دکتر قرار بود حدود 10 روز دیگه یعنی عید غدیر به دنیا بیای اما انگار تو هم مثل ما عجله داشتی که بیای در آغوشمون درسته روز عید بود و ما همه برای ناهار خونه مامانی دعوت بود و ناهار دیزی داشتیم با اینکه هنوز 16 ابان بود اما برف خیلی شدیدی میومد مشغول خوردن ناهار بودم که کیسه آبم پاره شد چه حس غریب و غیر قابل وصفی بود یعنی تو داشتی میومدی؟؟؟ یعنی من داشتم مادر میشد باورم نمیشد حس عجیبی داشتم و البته همراه با استرس از زایمان می ترسیدم اما انگار حس در آغوش کشیدن تو بر ترسم غلبه کرده بود چقدر وقتی تو دلم بودی باهات حرف میزدم و قربون صدقه ات می رفتم و بی صبرانه منتظرت بودم و الان همون لحظه موعود بود سریع آماده شدیم و رفتیم بیمارستان نگران بودم نکنه پاره شدن کیسه آب به تو لطمه ای بزنه خلاصه رفتیم بیمارستان دی و منو بستری کردن و چکاپ های اولیه رو انجام دادن و زنگ زدن دکتر وزیری بیاد بیمارستان دکتر وزیری هم بیچاره روز عیدی عروسی بود و از عروسی کشوندنش بیمارستان
تا زمانی که تو اتاق منتظر اومدن دکتر بودم حس خیلی غریبی داشتم کم کم دردام شروع شد و همش نگرانت بودم خلاصه دکتر اومدم و رفتم اتاق عمل تو اتاق قبل از عمل به دکتر التماس می کردم که عملم تموم شد تو رو خدا برای من مسکن زیاد بزنید من اصلا تحمل درد رو ندارم و دکترم بهم گفت خیالت راحت باشه
خلاصه بعد از همه این حرفا تو ساعت 5:39 بعد از ظهر روز دوشنبه 16 آبان مصادف با روز سعید عید قربان و برابر 7/11/2011 میلادی با وزن 3040 گرم و قد 49 سانتی متر دور سر 35.5 و دور سینه 35 سانتی متر پا به دنیای ما گذاشتی
دارم عکساتو نگاه می کنم و خاطرات این دو سال جلوی چشمام ورق می کنه عجب دورانی بود و چه زود گذشت تا چند ماه شب تا صبح از دلدرد نمی خوابیدی و من و بابایی و حتی مامان جوون و باباجون و خاله ها به نوبتی تا صبح تو پتو تابت می دادیم تا آروم بشی از غروب همیشه دلدرت شروع میشد الهی بگردم که چقدر گریه می کردی و حالا دیگه برای خودت خانومی شدی
بقیه خاطرات رو با عکس ورق میزنیم:
اولین عکسی که بعد از به دنیا اومدنت ازت گرفتیم چند ساعت بیشتر نبود که به دنیای ما پا گذاشتی :
وااااااااای که اولین در آغوش کشیدنت چه حسسسسسسی داشت غیر قابل وصف خدا نصیب همه کسایی که دلشون می خواد بکنه وقتی که برای اولین بار کنارم گذاشتنت تا شیر بخوری که دیگه نگو چقققققققدر هم محکم مک میزدی باورم نمیشد بچه به این کوچیکی ولی چه لذذذذذذذتی داشت شیر خوردنت هر چند که بعدها همیشه به بدبختی و بهت شیرمیدادم از همون اولش بی اشتها بودی :
ببین خاله شمیم چه کوچولو بوده :
هنوز یکی دو روزت بیشتر نبود که دستبند و هد بند می بستی :
در حال شیرخوردن:
هنوز یکی دوروزت بیشتر نبود که سارافون و جوراب شلواری پوشیدی دختره قرتی مامان به بدبختی جوراب شلواری به این کوچیکی پیدا کردیم حتی نیوبرن ها هم بزرگ بودن برات :
و اما عکسای بزرگ شدنت:
یک ماهگی:
دوماهگی:
3 ماهگی
4 ماهگی
5 ماهگی
6 ماهگی
جشن دندونی
7 ماهگی
8 ماهگی
9 ماهگی
10 ماهگی
11 ماهگی:
و اما یک سالگی:
و اینم که 2 سالگی:
دیدی چقدر زود بزرگ و خانوم شدی ولی تک تک این لحظات برای ما پر از خاطرات شیرین و تکرار نشدنیه عشق مامان و روز به روز و ثانیه به ثانیه عشق ما نسبت به دو از لحظه و ثامیه قبلی بیشتر و بیشتر میشه بدون که من و بابایی همه زندگیمون مال توه و حاضریم همه دنیامونو بدیم تا تو شاد باشی و همیشه حامی و پشتیبان تو در هر لحظه ای خواهیم بود بدون که آغوش من برای تو مأمن همیشگی خواهد بود