بازم مریضی...
یعنی چی بگم که از اول پاییز امسال همش مریض بودی همش منتظر یه فرصت بودم که کامله کامل خوب شده باشی که برات واکسن آنفولانزا بزنم اما نشد که نشد
الهی بگردم که شدی پوست و استخون زیر چشات گود افتاده دیگه نمیدونم چیکار کنم خیلی سعی می کنم تقویتت کنم اما خوب اصلاً همکاری نمی کنی و خوب غذا نمی خوری و منو حرص میدی
دقیقاً از شب قبل از تاسوعا که بردم حموم و آب یکم یخ کرد یخورده حالتای سرماخوردگی و آبریزش بینی داشتی اما خیلی خفیف بود تا بعد از تعطیلات که یهو سرفه های بدجوورت شروع شد و عطسه و آبریزش و تب و ... روز شنبه که مامان جوون زحمت کشید و با وجود اینکه خییییییییلی کمردرد شدیدی داشت تو رو نگه داشت قرار بود شبش من و بابایی ببریمت دکتر من زود تعطیل کردم و تا اومدم برم ماشینو بردارم دیدم که بعله ماشینو جرثقیل برده یعنی همه چیز اون روز به هم گوریده بود بابا شهاب با ماشین خاله شکیبا بردت دکتر تو راه ماشین خاموش شده بود وووووی روز خیلی بدی بود دکتر گفته بود یکی از گوشات چرک کرده و بهت آنتی بیوتیک داد اون شب مثل جنازه شده بودی و تویی که از شیطونی یه جا بند نمیشدی همش یه جا افتاده بودی و نا نداشتی حتی چشاتو باز کنی فرداش مرخصی گرفتم موندم پیشت و کلی اون روز تقویتت کردم رفتم برات ماهیچه تازه درست کردم برات اب پرتغال تازه و لیمو شیرین گرفتم هرچند که هر چیزی رو با بدبختی یک اپسیلون میدادم میخوردی تا شب یکم حالت بهتر شد اما بازم مامان جوون نذاشت ببرمت مهد فرداش و گفت که به کمک خاله شتیبا نگهت میدارن ایشالا خدا خیرشون بده و همیشه سالم و سلامت باشن که اینقدر زحمتای ما به گردنشونه امیدوارم بزرگ که شدی حسسسسسسسابی قدرشونو بدونی منم اون روز یکم مرخصی ساعتی گرفتم و زود اومدم تبت خدا رو شکر اومد پایین اما سرفه هات خیییییییلی بدجووره و اینقدر سرفه می کنی تا جایی که می خوای بالا بیاری امروز بردمت مهد دیگه ظهر زنگ زدم حالتو بپرسم گفتن خوبی اما خییییییییلی بدجوور سرفه می کنی
واسه همین می خوام امروز دوباره بعد از مهد ببرمت دکتر نریمان می خوام دکترتو عوض کنم بنا به دلایلی و چند تا از دوستامون که پیش دکتر نریمان میرفتم خیلی تعریفشو می کردن امیدوارم که بدون وقت قبولمون کنه
خلاصه این بود جریان این روزهای ما امیدوارم که به خیر بگذره
برای تاسوعا و عاشورا رفتیم قم چون خونه خاله جوون (خاله بابایی) روضه بود کلللللی اونجا بهت خوش گذشت و با بچه ها بازی کردی و آتیش سوزوندی خیلی خوشحالم که دیگه اینقدر بزرگ شدی که می تونی بری قاطی بچه ها و بازی کنی
اینم عکس خونه خاله جوون:
اینم یه روز که تو ماشین اینجووری خوابت برده بود :
دیشب که داشتیم از خونه مامان جوون اینا بر می گشتیم خونه تا رسیدیم تو پارکینگ شروع کردی به خوندن:
لسیدیمو لسیدیم کاشتی نمیلسیدیم تو لا بودیم خوس بودیم سواله لاک پُس بودیم منو بابایی می خواستیم قووووووووورتت بدیم درسته