کریسمس و مریضی
اول از همه میلاد حضرت مسیح، منادی بزرگ صلح، عدالت و شفقت و همچنین کریسمس رو به همه دوستای گلم و به خصوص تو دختر زیبای خودم تبریک و تهنیت عرض می کنم.
اینم عکس کریسمس امثال:
این هم ماله کریسمس پارساله:
بعد از اون میریم سراغ اتفاقات این روزا که متاسفانه اتفاقات خوبی نیست اما خوب جزئی از زندگی تو حساب میشه و باید برات بنویسم
یه عالمه تایپ کرده بودم همش پرییییییییییییییییییید حالا مجبورم دوباره بنویسم
توی پستای قبلی در مورد مریضی های این چند وقتت نوشته بودم تقریبا می تونم بگم به طور دائم از اول پاییز تا حالا مریض بودی مریضیهات اوج و فرود داشت اما هیچ وقت به طور کامل خوب نشدی که حتی فرصت کنم برم برات واکسن آنفولانزا بزنم خلاصه اینکه شب یکشنبه بود که تب کردی و سرفه هاتم بدتر شده بود آبریزش بینی و عطسه هم داشتی با بابایی بردیمت دکتر افتاده بهت دارو داد و استامینوفن و گفت اگر بعد از قطع شدنه تبش آبریزش بینیش ادامه داشت و چرکی بود براش آنتی بیوتیک شروع کنید و تا 3 هفته هم باید ادامه بدید اون شب اومدیم شربتاتو بهت دادیم فرداش یکم بهتر شدی اما روز بعدش شب تبت رفت بالا من فرداشو مرخصی گرفته بودم تا پیشت بمونم هوای تهران هم که خیلی آلوده شده تا جایی که دو روز مهدکودک ها رو تعطیل کردن حتما این هم مزید بر علت شده بود خلاصه تا صبح من و بابایی نخوابیدیم بیچاره باباشهاب اون شب 4-5 بار نصفه شب رفت داروخانه برات شیاف گرفت چون با شربت استامینوفن تبت نمیومد پایین بعدشم درجه و ... همش پارچه خیس میذاشتیم رو صورتت یکمی تبتو میاورد پایین اما دوباره میرفت بالا بعدشم یهو بلند شدی و یه عالمه بالا آوردی انگار از شدت تب شیری که خورده بودی تو دلت بریده بود خلاصه من و بابایی خیلی ترسیده بودیم دیگه داشتیم آماده میشدیم که ببریمت بیمارستان که یهو تبت اومد پایین فرداش نه پس فرداش دیدیم تبت که اومده بود پایین اما به طور کامل قطع نمیشد بابایی بردت دکتر بیدارمغز اونم بهت آمپول دگزا و آنتی بیوتیک و دو تا اسپری داد اولش شک داشتم آمپولو برات بزنم اما دوستام خیلی از این دکتر و تخیصش تعریف می کردن منم اعتماد کردم و با بابایی رفتیم بیمارستان فرمانیه و آمپولتو زدیم الههههههههههی بگردم که موقع زدن آمپول خیلی گریه کردی اما سریع آروم شدی آمپول حال عمومیتو خیلی بهتر کرد اما خوب سرفه هات هنوز شدید بود زدن اسپری دهانی هم که برای بچه کوچیک مصیبتیه خلاصه که چندین روز خونه مامان جوون اینا به کمک کارگر و خاله ها و ... موندی بیچاره مامان جوون هم که مریضه و پادرد و کمردرد داره خاله شمیم هم که امتحاناش شروع شده دیدیم دیگه خیلی بهشون زحمت دادیم هوا هم که همچنان آلودس و نمیشه با این وضعیت ببریمت مهد واسه همین بابایی زنگ زد مامان جوون قم و عمه زهرا چند روز بیان پیشت امروز صبح قراره بیان پیشمون تا بلکه بخوریم به تعطیلات و از تهران خارجت کنیم شاید یکم از مشکلات تنفسیت و سرفه هات کم بشه
امیدوارم به زودی تهران بارون و باد بیاد و هوا کمی بهتر بشه