آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

آوای دلنشین

26 ماهگی، تولد صدرا جوون و تولد مه سما جوون

1392/10/24 11:26
نویسنده : مدیر
2,314 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عششششششششششق کوچولوی مامان که روز به روز برای من شیرین تر و جذاب تر و دوست داشتنی تر میشه و لحظه به لحظه از لحظه پیشش عشقم نسبت بهت بیشتر میشه و چشیدن حلاوت داشتن تو بیشتر بهم مزه میده قلبماچبغل

وقتی میام سرکار و یاد حرفا و کارای شیرینت میوفتم خییییییییییلی دلم برات تنگ میشه خیال باطل اما چه کنم که بیشتر از این نمی تونم از بودن باهات لذت ببرم اما به همینشم راضیم و خدا رو شکر می کنم بابت این نعمت بززززززززرگ که زندگیمو متحول کرد بغلبغلبغل

باید مامانو ببخشی که نرسیدم زودتر بیام و برات بنویسم واقعا نمی تونی تصورشو بکنی که چققققققققدر درگیرم این روزا کار بانکو و کار فروشگاهو و زندگی و ... خیلی زیاد شده و دیگه نمیرسم زودتر بیام و بنویسم آخ

از دوستای گلم هم که مرتب جویای احوال من و آوا هستن خیلی خیلی تشکر می کنم و شرمنده اشون هستم که تک تک نمی تونم همه نظرات رو پاسخ بدم و دیر به دیر نظرات رو تأیید می کنم خجالت

با تأخیر زیاد 26 ماهگیتو تبریک میگم ماچهورا و خیلی سریع میرم سر اتفاقات این چند وقته.

شب قبل از شب یلدا خاله شیما ما رو دعوت کرده بود تولد صدرا جوون که خیلی خیلی زیاد بهمون خوش گذشت و بهشون زحمت دادیم:

کلی براتون اون شب شمع روشن کرد و شما هم فوت کردید و دیگه اشباع شدید از اینکار تو که کللللللی کیف کرده بودی نیشخند:

حدس می زنی دارید چیکار می کنید دو تایی؟؟؟ بله اون برف شادیه دست آقا صدرا قهقهه

بازم برف شادی:

 حالا نوبت تولد بازیه:

 یواشکی انگشت زدنو شروع کردیاااازبان:

تو از صدرا مشتاق تر بودی شمعو فوت کنی هههه بیچاره بهش فرصت نمیدادی شمع تولد خودشو فوت کنه آخ:

 همچین با اشتیاق کادوها رو باز می کردی انگار مال خودت بود نیشخند:

 اینم از میز شام که شیما جوون زحمت کشیده بود و چه کرررررررررده بوداز خود راضی:

 اینجام صدرا جوون داره هولت میده:

 از شیما جوون به خاطر پذیرایی خوبش و روز خوبی که برامون رقم زد تشکررررررررر می کنم ماچماچماچماچ

----------------------------------------------------------------------------------------------------

و حالا تولد مه سما جوون

تولد مه سما روز چهارشنبه بود و من هم تا ساعت 3:30 سرکار بودم و تولد هم ساعت 5 شروع میشد و خیلی هم دور بود کلی فکر کردم که چجووری خودمو برسونم متفکر

بگذریم از اینکه دقیقا همون روز ساعت 4 تا 6 برام کلاس و امتحان گذاشتن تو بانک و من پدرم دراومد و به صد نفر رو زدم تا بتونم کلاسمو جا به جا کنم و به تولد برسم اوه و در نهایت هم موفق شدم از خود راضینیشخند

همه لباسای خودمو و تو رو آوردم تو ماشین و قرار شد تو رو که از مهد برداشتم مستقیم بریم اونجا و اونجا لباس عوض کنیم و خدا رو شکر ساعت 5:10 اونجا بودیم و اینقدر همه جا همیشه دیر میرسیم همممممه کف بُر شده بودن از زود رسیدنه ما خنده

اینم عکسای تولد:

آوا: برید کنار من اومدم انگشت بازی زبان:

 ههههه دستا رو ببین تو کیک:

 

 و اینم بگم که یه دسته گلم اونجا به آب دادی و یهو خودتو انداختی روی یه میز کوچولو که کنار خونه بود و روشم یه ظرف شکستنی و خورده خاکه شیر شد و من هم کللللی خجالت کشیدم خجالتخجالتخجالت

در پایان از زحمتای زهرا جوون تشکر می کنم به خاطر پذیرایی خوب و غذاهای خوشمزه ای که درست کرده بودماچماچماچ

 

اختتامیه این پست دو تا عکسه از شیرین کاریای شما

یه روز که شما رو سپرده بودم دست بابایی و اومدم خونه دیدم تمام لباساتو و مبل و ... قرمز شده آخ:

اینم یه شیرینکاریه دیگه خودت دنده عقب خودتو می کنی تو ماشین لباسشویی قهقهه:

 و اما یکم از شیرین زبونیات بگم

البته دیگه همه چیز رو میگی و کامل حرف میزنی اما با لهجه خودت که خیییییییییییلی شیرینه بغلماچقلب

داشتیم میرفتیم جایی از تو تونل رد شدیم تا میرفتیم تو تونل و یکم تاریک میشد می گفتی ما کوشیم قهقهه

تا کلاهت میاد تو چشمت گریه می کنی میگی قایم شدم

اون روز یه کاری کردم که دوست نداشتی برگشتی با حالت اعتراض و دعوا به من میگی چلا آوا رو اذیت می کنی

نرگس حواسش نبود و از روی پات رد شد با حالت اعتراض شدید به ما میگی چلا پای آوا رو له تَد (کرد) زبان

توی تولد خودت رفتی وسط و هی به من میگی صفولا بیا بلقصیم خنده

یه روز نمی دونم چه اتفاقی افتاده بود که من زدم زیر خنده بعد تو گفتی نخند خنده نداله منو میگی اینجووری شده بودم تعجب و بعد هم اینجووری قهقههقهقهه

 اون روز تو ماشین هی به من می گفتی یواش برو بعد دیگه عصبانی شدی گفتی یواش بلو دیده ای بابا

یه روز بابایی تعریف می کرد بهت گفته بری یه چیزی بیاری تو هم با حالت غر گفتی ای خدااا بعدشم خودت زدی زیر خنده بابا هم قهقهه

باب اسپندی = باب اسفنجی

تیتی = کیتی


با اینکه خیلی سعی می کنم بهت محبت کنم اما نمی دونم چرا چند وقتیه گیر دادی هی ازم می پرسی مامان دوسَم دالی؟ منم میگم معلوووووووووووومه عشششششششق مامانبغل

یه روز که آب نبات چوبی دیدی جایی و من نمی خواستم بخوری بهت گفتم نه مامان نم یخواد بخوری این برای شما ضرر داره حالا هر وقت میبینی آبنبات می پرسی مامان ضلل داله؟

راستی abcd رو هم کامل یاد گرفتی البته تا x آخرشو اینجووری می خونی دَبِنیو ایکس ناین تِن هولااااااا قهقهه احتمالا تو مهد یادت دادن ماچبغل صداتم ضبط کردم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (25)

مینو
24 دی 92 10:48
خدا رو شکر آوا گلی خوب شده همیشه به تولد و مهمونی. عجب میز شامی صفولا بیا بلقصیم حالا رفتی باهاش برقصی؟ مرسی از پستی که گذاشتی
شیما
24 دی 92 12:13
کلی منتظر این پست بودم. هورا دستت درد نکنه . وای که کلی به این قسمت شیرین زبونی های آوا عشقولی خندیدم. عالی بود.. دبنیو ایکس ناین تن... ما کوشیم.... عالیه. ------------------------------------------------------------------------ شرمنده شیما جوون که دیر شد آخه عکسا تو موبایل شهاب بود طول کشید تا بگیرمشون
جوجوبانو
24 دی 92 12:14
چلا آوا رو اذیت می کنی ماشالله به این دختر باهوش چی خوردی قرمز شدی خوشگله
پریسا پ
24 دی 92 12:29
قربونت برم شیرین زبوننننننننننننننننم انشااالله همیشه به شادی و خوشی .... خوش بگذره اوای عزیزم خب مامانی خسته نباشی واقعا سخته ما درکت میکنیم فقط شما شاد باشید ما بدونیم حالتون خوبه همین کافیه به قول خودمون (یانسین چراغی گلسین ایشیقه) یعنی چراغ خونش روشن باشه ونورشو ببینیم یعنی ما تو اون خونه پیش شما نباشیم و عیب نداره فقط بدونیم شما اونجا خوش و سلامت هستین برای ما کافیه یه جوری ادم عادت میکنه به ادمهایی که ندیده شاید هم هیچوقت از نزدیک نبینتشون ولی خیلی اشناست وادم دوستشون داره از ته دل نگرانشون میشه ممنون پستتون عالی بود با عکسهای عالیتر عاشقتونم ب -------------------------------------------------------------- ممنون عزیزم از اینهمه لطفی که به ما دارین
رها
24 دی 92 13:06
الهی عزیززززم چقدر ناز وشیرین شدی!دوست داشتنی بودی بیشتر شدی ماشالله دیگه واسه خودت خانمی شدی من وقتی بچه بودم خرابکاری اول انجام دادم!اونم با رژ جیگری خیلی تند ولباسمم یه بلوز کاملاسفید بود امیدوارم همیشه شاد باشی گلم ناراحتی ومریضی ازت دور دور بشه
شب بو
24 دی 92 18:08
سلامممم صفولا جوون و آوا جووونیییی مشتاق دیدار عزیزم زووود به زووود بیا آخه من یکی کلی دلم تنگ میشه واسه تون همیشهههه به تولد بازی و شادی و دلخوشی باشین ایشالا یه واسه آوا گلی یکی هم واسه خودت
افسانه مامان پارمین
24 دی 92 21:02
صفورا جونم ، خیلی خوشحالم که حال آوا جونم خوب شده . امیدوارم مریضی از تنش همیشه به دور باشه . ماشالله خیلی شیرین تر شده . عاشق اون عکسی شدم که دنده عقب رفته تو ماشین لباس شویی خدا حفظش کنه خیلی دختر خواستنی داری
mana
24 دی 92 21:25
vaaay in axe akharesh cheghadr bahal shode che vorojaki shode in ava khanom khoda barat bebakhshe saafoorajoon
سعیده مامان آنیسا
24 دی 92 22:17
صفورا جون عکسای قشنگی بود ایشالاه همیشه شاد باشین ولبتون پر از خنده گلم آوا خیلی نازه براش اسپند دود کن دوتا عکسای آخری خیلی باخال بودن بوس برای آواومامان نازش
سهیلا
25 دی 92 1:11
قربون اون دنده عقب رفتنت بشم تمام قد
مامان آويسا
25 دی 92 10:28
زود زود بيا صفورا جوون حتي شده فقط خبر بده از آواجووون و خودت ماشاا... شيرين زبون شده
مامانی هیما
25 دی 92 12:44
قربونش بشم مامانی چه دخمل شیرین زبونی داری خدا براتون حفظش کنه ،عزززززیززززززم چقدر رژ بهش میاد
مریم مامان شاینا
25 دی 92 12:47
آوا جون خوشحالم که خوب شدی امیدوارم که همیشه سرحال باشی و دیگه مریض نشی 26 ماهگیت هم مبارک خوشگلم
مامان ایسان
25 دی 92 22:56
دلمون براتون تنگ شده بود ای شیطون چه جایی هم پیدا کرده رو مبل نشسته شیطون خانم لباسشویی خیلی باحال بود وای که اگه جلو من این طوری شیرین زبونی کنه قورتش میدم یه ماچ گنده فراموش نشه ها
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
26 دی 92 22:05
اونی که لیاقت تو رو نداره....، خب نداره دیگه،،،، غصه کم سعادتی مردمم ما بخووورییییم!!!!!! والاااا.......... عاششششششششقتم دوست خوبم
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
26 دی 92 22:09
خواهر خداروشكر كه سرماخوردگي تموم شد..... هميشه به تولد و مهمون بازي خواهر.... عكس تو ماشين باحال بود
مریم مامان پندار
28 دی 92 0:08
ای جانم چه عکسای نازی الهی همیشه لبت خندون باشه عزیزم دلم برات تنگ شده پندار وبش آپه خواستی بیا پیشمون
جیران بخشنده
28 دی 92 15:06
26 ماهگیت مباااارک آوا خوشگله خداروشکر که حالت خوب شده تولد نی نی های خوشگل هم مبااااارک عاشق اون شیرین زبونیاتم من عروسک ناز اون دو تا عکس آخر هم خیلی باحال بودن
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
30 دی 92 8:26
سخته نبودن کنار آدمی که اگه کنارشم باشی دلت براش تنگ میشه! مهربانم هرکجا هستی جایت سبز و لبانت پرخنده باد و مرا همین بس که یادت هستم، مثل دیروز... مثل امروز... تا ته فردا...
آناهيتامامانيه آرميتا
30 دی 92 10:57
هميشه به تولدوشادي دوستم عاشق اون انگشت زدن به كيكم كه انگاريه وظيفه ايه كه حتما بايدانجام بدن حرفهات كه خيلي شيرين بودخاله مردم ازخنده ، ماكوشيم
مامان مهرناز
30 دی 92 22:44
26 ماهگیت مبارک گلم همیشه به گردش عزیزم ماشالله چه قدر ناز صحبت می کنی عکس اخری چقدر بامزه اس
سحر مامان تانیا
2 بهمن 92 0:41
قررررررررررررررررررربونت برم که اینقده شیرین زبونی
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
3 بهمن 92 12:42
آموخته ام که خدا عشق است و عشق تنها خداست آموخته ام که وقتی ناامید می شوم خدا با تمام عظمتش عاشقانه انتظار می کشددوباره به رحمت او امیدوار شوم آموخته ام اگر تا کنون به آنچه خواسته ام نرسیدم خدا برایم بهترش را در نظر گرفته است آموخته ام که زندگی دشوار است اما من از او سخت ترم.......
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
5 بهمن 92 23:08
دلم برای نگاه هایی که میدیدند تنگ شده است..... دلم برای برای گوش هایی که میشنیدند.......،برای لبهایی که میخندیدند تنگ شده است، دلم برای سرود سارها،........برای کلاغ ها تنگ شده است، برای ارزن های کپه شده روی سنگفرش که غذای یاکریم ها میشد، برای خرده های نان پشت پنجره،که گنجشکها را میهمان میکرد، دلم برای خودم تنگ شده است....
مامان آوا
12 بهمن 92 12:45
سلام صفورا جون.ماشالا آوا دیگه برا خودش خانومی شده.چن ماهی که من مرخصی زایمان بودم و خیلی کم وبلاگو میدیم حسابی شیرین عسلی شده برا خودش.ماشالا.امیدوارم شاد و سلامت باشین. صفورا جون فروردین تولد آوای منه. راهنمائیم میکنی برا شام و دسر. نظرتونو بگید ممنون میشم. ---------------------------------------------------------- به سلامتی عزیزم ایشالا کوچولوت سالم باشه همیشه والا چه کمکیم خواستی از من اصلااااا در زمینه غذا استعداد ندارم و کمکی هم نمی تونم بکنم بهت در زمینه تزئینات هر کمکی بخوای در خدمتم گلم