آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

آوای دلنشین

باقالی پارتی- پارک و گشت و گذار

1392/12/7 10:43
نویسنده : مدیر
2,705 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام دختر شیرینه مامان بغل

عکسای این پستو چند روزه پیش گذاشته بودم اما وقت نمی کردم متنشو بنویسم آخ

آخه این روزا خیلی سرم شلوغه جنسای جدیدم از دبی رسیده و کارای عکس گرفتن و گذاشتن تو سایت و ... در کنار کارای زیاد بانک آخر سال و بقیه کارای خونه و ... اووووووووف خلاصه آخر ساله و همه مشغولن نیشخند

این وسط مسطای کارام بالاخره یه وقتی پیدا کردم تا بیامو برات بنویسم از خود راضی

خوب اول از همه از خونه خال حدیث جوون بگم و باقالی پارتی نیشخند

قضیه از اینجا شروع شد که حدیث جوون که عکس سفره یلداشو گذاشته بود توش باقالی بود اونم چه باقالییییییییی ووووووی من مثل این زن حامله ها ویار کرده بودم قهقهه و به حدیث هم گفتم اونم بیچاره می گفت دو بسته باقالی داره که دلش نمیومد بدون ما بخوره این شد که قرار شد خونشون یه مهمونی بگیرن باقالی از حدیث و عصرونه هم تداعی جوون زحمتشو کشید و ما هم در نقش مفت خور زبان

خلاصه که به این بهانه یه بار دیگه دورهم جمع شدیم و البته دیداری تازه کردیم و خیلی حیلی زیاد هم بهمون خوش گذشت واقعاً از زحمات بی دریغ حدیث جوون و تداعی جوون تشکر می کنم که یه روز خوب دیگه رو برامون رقم زدن ماچقلب

و اما عکسها:

 

 اینم از عصرونه:

 اینجا سی دی آهنگ گذاشته بودن و تو هم بالا پایین می پریدی و کلی خوشحال بودی چشمک:

 بچه ها در حال تماشای کارتون:

 چون از مهد مستقیم اومده بودیم خسته بودی:

 

 و اما باقالی ووووووووی هنوزم عکسشو میبینم دلم می خواد آخه من خیییییییلی باقالی دوست دارم نیشخند :

 و اما حسادت شما به امیرعلی توپولی که من دو دقیقه اومدم بغلش کنم تو هم با گریه پریدی بغلم قهقهه :

 

اینام عکسای چند روزه پیش که با خاله گلاره و بنیتا جوون رفته بودیم پارک سره کامرانیه اولش اشتباهی به بنیتا می گفتی آرنیکا آخه یکی از دوستای مهدش اسمش آرنیکاس اما بعدش تا میومدی صداش کنی یکم مکث می کردی و می گفتی بنیتا ماچ:

 

 

 بعد از پارک هم رفتیم پدرخوب تو فرمانیه و یه پیتزا و سیب زمینی زدیم تو رگ

چه اختلاطی هم می کنید با هم :

 شما اونجا خییییییلی شیطنت کردی یهو لیوان آب یا نوشابه رو برمیگردونی رو میز یا همش می خواستی از در که اتومات هم بودی بری و بیای که البته یه بارم کله ات یه لحظه موند لایه در استرس یا بادکنکتو از در پرت می کردی بیرون بیچاره خاله گلاره هم کلی دنبالت دوید قهقهه:

 

اینم چند تا عکس از شیرین کاری هات:

عصر هنری که با رژ لب منه بدبخت خلق کردی گریه:

 و وقتی که آوا تصمیم میگیره خودش لباساشو تنش کنه اونم مایو!!! چشم : قهقهه

 

 

نمی دونم تو پستای قبلی نوشته بودم یا نه به باباجوونه قم میگی آواییه بابایی چون یه بار برات می خوند و همش صدات می کرد آواییه بابایی دیگه این اسم موند روشون خییییلی هم دوسشون داری و همش میگی بیلیم آواییه بابایی یا میگی با آواییه بابایی حف بزنم مژه

گاه یهم میگی آواییه بابایی فدات بشم آواییه بابایی اینم فکر کنم باباجوون برات خونده خنده

وقتی که می خوای عینک آفتابیتو بزنی و می خوای بگی آفتابه هوا میگی: آفتاب میده قهقهه

شعره یه توپ دارم قلقلی رو خیلی قشنگ میخونی فقط این قسمتشو اینجووری میخونی: بابام بهم عیدی داد یه توپ دارم گِگِلی داد زبان

شعر دکتر چه مهربونه هم میخونی:

دکتل چه مهلبونه دَدِه منو میبنده با شوخی و با خنده میگه ملیض کوتولو کوتولوی مَتَلو بگیل بحواب تو حونه دوای تو همینه تا که بشی سلامت خوشال و ساد و لاحت هووووولللاااااا

 

پسندها (1)

نظرات (16)

مامان ثمین
7 اسفند 92 16:39
فدای اون مایو پوشیدنت عزیزم چقدر ذوقت رو کردم
دوستدار آوا
7 اسفند 92 23:08
ای جان عجب گریه ایی میکنه صفولا جون شما مگه قبلا بچه کوچیک بغل نگرفته بودی دختر کوچولو تعجب نکنه ؟ ----------------------------------------------------------------- هههههه نه بچه کوچیک نبوده دور و برمون
hodeys
7 اسفند 92 23:27
به ما در جوار شما، خیلی خوش میگذره آوا یدونست!!! مایو پوشیدنش یه طرف، لبای غنچه ش تو مهمونی شقاسق جون دو طرف خخخخخخ -------------------------------------------------------------------- هههههه
پریسا پ
8 اسفند 92 0:01
سلاممممم قربون دختر شیرین زبون و خوش ادا برممممم مننن فدای مایو پوشیدنتتتتت چقدر عسلیی تووووو اخههههههه
سیمین
8 اسفند 92 16:16
من به باقالی حساسیت دارم از بچگی حساسیت داشتم ------------------------------------------------------------ آخی
مینو
8 اسفند 92 16:48
صفورا جون شما چند هفته مهمونی نرید مهمونی خونِتون میاد پایین خیلی خوبه که دوستای پایه ای داری ایشالاهمیشه به مهمونی. نوش جونتون. خیییییییلی اون عکسه که آوا خسته خوابیده دوس دارم چقد ملوس افتاده ---------------------------------------------------------------- ههههه چیکار کنیم دیگه مام دلمون به این مهمونی بازیا خوشه
شبنم
9 اسفند 92 0:57
بهههه چه عجببببب صفولا جوونیییی میدونم خیلی گرفتاری داری و سرت شلوغه اما ما هم همش منتظر تاپیک های تو هستیم ها !!! یه خودت و یه هم واسه آوا جوونی ------------------------------------------------------------- ممنون لطف دارید خییییییییییلی
آشپزباشی
9 اسفند 92 8:05
سلام.الان داشتم سیسمونی قشنگتونو میدیدم قاب عکس 1تا12ماه نظرمو جلب کرد.میشه بپرسم از کجا تهیه کردین؟؟ممنون از لطفتون -------------------------------------------------------------------- عزیزم اونو عمه ام از انگلیس براش سوغاتی آورده اما من تو ایرانم دیدم از عکاسیا بپرس
الهه
9 اسفند 92 12:28
سلام صفوراجان.همه وبلاگت روخوندم.خیلی جالب بود.زمان بارداری ودنیااومدن آوا...دخترت خیلی نازوخوشگله.ازطرف من ببوسش کارایی که میکنه خیلی بامزه ست.قضیه گوشی موبایلت که خیلی خنده داربود.زودبه زودپست بذارمیام سرمیزنم.امیدوارم همیشه شادوخوشحال باشید. --------------------------------------------------------------- ممنون عزیزم از آشناییتون خوشبختم
محبوبه مامان الینا
10 اسفند 92 8:02
سعیده مامان آنیسا
10 اسفند 92 18:16
ایشالاه همیشه شاد باشین گلم به ما هم سر بزن ------------------------------------------------------------- چشم عزیزم
مامان آويسا
11 اسفند 92 7:51
آناهیتا مامانیه آرمیتا
12 اسفند 92 13:16
واااای قربون اون شعرخوندنت عزیییزماون لباس پوشیدنشوکه دیگه نگووووووهمیشه خوش باشیددوستم
دوستدار آوا
13 اسفند 92 20:23
عزیزم ان شاالله خاله سمیراش زودی براش ی همبازی میاره و ناناز عادت میکنه
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
13 اسفند 92 21:30
عزيزم هميشه به مهموني.... باقالي هم نوش جونتون.... باز خوبه حالا گوشي درست شد..... عكس ها همه عالي به خصوص اوني كه خسته است اوا جونم
شایان نامداری بختیاری
4 اردیبهشت 93 14:17
سلام وبلاگ بسیار زیبا و خوبی دارید واقعا من خیلی خوشم اومد امیدوارم دختر زیبا ودوست داشتنی شما همیشه مثل ستاره بدرخشه .اگه دوست داشتید وب پسر گل من راهم لینک کنید. مامان شایان --------------------------------------------------------------------------- سلام ممنون عزیزم لطف داری خیلی