تولد مهدی جوون و تولد نیکا جوون
5 شنبه این هفته تولد مهدی جوون بود و خونه خاله وجیهه از دوستا و همکارای قدیمی خودم دعوت بودیم شب قبلش که به خاطر فوتبال دیر خوابیده بودم و صبح زودم رفته بودم سرکار واااای از سرکار برگشتم جنازه بودم ...تو خونه مامان جوون اینا مونده بودی وقتی برگشتم بعد از ناهار یکم خوابیدم و آماده شدیم رفتیم تولد هر چند دیر رسیدیم اما خیییییلی خوب بود و خوش گذشت دست خاله وجیهه هم کلللللی درد نکنه
اینم عکسا:
موقع شام:
یواشکی انگشت زدن به کیکو شروع کردی:
مهدی جوونم که از روی موتورش پایین نمیومد بس که عااااشق موتور بود :
بدآموزی داشتی واسه نی نیا و این خانوم کوچولو هم انگشت زدنو از تو یاد گرفت :
روز جمعه تولد نیکا جوون دعوت بودیم که توی رستوران مادر گرفته بود که پایینش زمین بازی بود خییییییییلی عاااالی بود و حسسسسسسابی کیف کردی تو، به نوعی که به زوووووور آوردمت خونه سه بار از تو زمین بازی کشیدمت بیرون و تا سرمو برگردوندم دیدم دویدی رفتی تو زمین بازی
بعد از خوردن تو و آرمیتا اولین کسایی بودین که پریدین تو زمین بازی :
تو و آرمیتا و بنیتا:
این دو تا عکس بعدی خییییییییلی باحاله آرمیتا میاد تو رو بلند می کنه و با خودش میبره اولش که رفته بودیم داشت به یکی نشونت میداد میزد به تو و می گفت این دوسته منه عزیییییییییییییزم
اینم نیکا خانومه گل که تولدش بود و بسیار هم زیبا شده بود:
تو متین کوچولو:
یعنی هیچ چیز از زیر دست شما دو تا ووروجکا در امان نبود:
فدای اون دست زدنت:
و حالا کم کم رفتی تو کار انگشت زدن :
از اون دور ببین چطور دولا شدی انگشت بزنی متین و بارانم همش دعوات می کردن :
نیکا، متین، باران و تو:
ای جووووووونم ببین چه مظلوم و ساکت نشستی منتظرید اون توپ رنگی رو بترکونیم:
و اما رفیق فابریکا:
اینم نقاشی رو صورت که به زور اینکه می خواد آرایشتون کنه نشستی و تا شب هی تو خونه راه میرفتی می گفتی آراتا (آرایشگاه) کردم
موش کوچولوی خودمیییییییییی :
اینجا متین شیر شده بود و همش غرش می کرد و شما رو می ترسوند :
دست سمانه جوونم درد نکنه بابت این تولد عااااالی که اینقدر به بچه ها خوش گذشت
این ساعتی که تو همه عکسا دستته یکی از سوغاتیاییه که مامان جوون از دبی برات آورده خییییییلی دوسش داری و از اون روز از دستت درش نیآوردی:
بقیه سوغاتی هارم بعدا تو تنت عکس میذارم
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
یه شب که خونه مامان جوون اینا خوابیده بودیم کلی جاها رو آوردم انداختم و با کلی ترفند بردمت تو اتاق که بخوابونمت بعد که خودم گرفتم کنارت خوابیدم تا پتورو انداختم روم و تازه جاگیر شدم یهو پریدی از تو جات بیرون واسه من دست تکون میدی و میگی سی یو لیتور و میدویی از اتاق بیرون منو میگی
یه روز دیگه ام خونه مامان جوون اینا وقتی مسافرت بودن من تو آشپزخونه داشتم غذا درست می کردم اومدی میگی مامان بریم سی سا من فکر کردم منظرت سی سایده یعنی کنار دریا گفتم آره مامان یه روز میریم سی ساید میگی نه مامان سی سا منو میبری اله کلنگ شکیبا گفت فکر کنم اله کلنگ به انگلیسی میشه سی سا که بعدش رفت تو دیکشنری دید گفت آره اله کلنک به انگلیسی میشه see saw یعنی همین مونده که تو یه کلماتی به کار ببری که ما بلد نیستیم
دیروز با هم رفته بودیم حموم همیشه عادت داری صابونو برمیداری باهاش بازی می کنی و یادت میره دستتو میزنی به چشمت و چشمت میسوزه دیگه اینقدر بهت گفتم خودت اولش سریع میگی صابونو برمیدارم اما دستمو به چشمم نمیزنم اما باز یادت رفت و چشمات سوخت سریع برات شستم و گفتم مامان نباید با صابون بازی کنی برگشتی میگی هر وخ مامان شدم اون وخ صابونو میزنم به چشام وااااااااااااای مرده بودم از خنده یعنی این شده از فانتزیات
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن. : یکی از دوستام برام پیغام گذاشته بود که یه آدم از خدا بی خبر با اسم و بلاگ من براش پیغام های ناجوور میذاره گفتم شاید تو وبلاگ سایر دوستان هم تکرار بشه آگاه باشید و خبردار
خدایی به قیافه من میخوره کامنت ناجوور بذارم