شهربازی با آرمیتا جوون و رفتن به رده بالاتر در مهدکودک
سلام عشق مامان
چند روزه پیش با دوست جوونت آرمیتا عسلی و خاله آنا رفتیم شهربازیه دنیای نور که تازه باز شده تو خیلی کوچیک بودی که یه بار بردیمت سرزمین عجایب و حس کردم هنوز زوده برات دیگه شهربازی نرفته بودیم و همش پارک و خانه بازی می رفتیم تا اون روز .... خییییییلی خوشت اومده بود و همش از این بازی میدویدی به اون بازی و همرو می خواستی امتحان کنی و از هیچ بازی هم نمی ترسیدی خییییییییلی بامزه ذوق کرده بودی
توی پارکینگ دنیای نور:
اصلا فکر نمی کردم این بازی رو تنهایی سوار بشی چون میرفت بالا و می چرخید سرعتشم نسبتا زیاد بود اما خودت تنهایی نشسته بودی اولش انگار ترسیده بودی و چسبیده بودی به صندلی اما بعدش خیلی خوشت اومده بود هر کار کردیم آرمیتا این بازی رو باهات سوار نشد:
خیلی بامزه دوتایی با هم میشستید تو بازیا:
خاله آنا داره باهاتون بازی می کنه و شما هم غش کردید از خنده :
بعدشم رفتید استخر توپ و کلی با هم بپر بپر کردید:
اینم یه سالن کنارش بود که خمیر بازی و اینا داشت تو هیچی از زیر دستت رد نمیشد :
در حال تماشای فواره های پاساژ:
تو همش می گفتی مامان بریم اونجا مادی پادول کنیم :
بعدشم که اومدیم خونه بابا شهاب به پاداش اینکه من زبون روزه شما رو برده بودم تفریح سورپرایز یه افطاری تووووووپ برام درست کرد وقتی رسیدیم خونه با این صحنه خوشمزه روبرو شدیم:
بعد از پختش عکس نگرفتم چون دیگه مهلتش ندادیم بسسسسسیار خوشمزه شده بود دسته بابا شهاب درد نکنه (لازم به ذکر است این اتفاق هر 100 سال یه بار تو خونه ما ااتفاق میوفته )
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------
نمیدونم چرا اینقدر اصرار داری که من برمت مهد تا چشمتو صبح باز می کنی میگی مامان تو منو ببر مهد بابا نبره بیچاره بابا شهاب کلی ناراحت میشه گاهی اوقات که شبا دیر می خوابی من صبح زود بیدارت نمی کنم و میذارمت تا بابا شهاب دیرتر ببرتت چون من نمی تونم دیر برم سرکار.
چند روز پیش تو یکی از سی دی های بی بی اینشتینت داشت از این اسباب بازی حباب دارا نشون میداد تو گفتی مامان از اینا برام میخری منم همون لحظه دست به کار شدم و با یه تیکه سیم و چوب کباب حسینی برات حباب ساز درست کردم که توش فوت می کردم حباب درمیومد البته تو هرکار کردی نتونستی درست فوتش کنی من حباب درست می کردم و تو باهاش بازی می کردی بعدش که آبشو خالی کردم گفتی مامان بازم بابلز (bubbles) می خوام منو میگی اینجووری شده بودم الهههههههی من فدای اون انگلیسی حرف زدنت بشم
یه روز که داشتی در مورد یه چیزی ابراز احساسات می کردی یهو گفتی خداااااایه من چقد خوشگله واااااای می خواستم قورتت بدم با اون خداااایه من گفتنت
یکی از سرگرمیات اینه که یه آبپاشو که مخصوص تو شستیم و توش آب کردیم بچرخی تو خونه و کل خونه رو باهاش آب پاشی کنی حتی گاهی اوقات منو و بابا شهابو خیس می کنی باهاش که من جییییغم میره هوا بهشم میگی پیس تا میای خونه میگی پیسم کجاس به تبلتت میگی تبلت اما وقتی می خوای بگی تبلتم کجاس زبونت نمیچرخه و هی میگی تبلم کجاس
یه موقع هایی بهت میگم آوا تو عششششق مامانی بعد بابا شهاب میگه نه عشق باباشه بعد من هی میگم مامانش اون میگه باباش آخرش بر می گردی میگی من عشق همم
تو ماشین یه بسته بیسکوییت از این گردا مثل ساقه طلایی بود میگی مامان بیسکوییت بده بعد یکی درآوردم بهت دادم میگی نه با سطلش بده یعنی مررررده بودیم از خنده از دستت و از تعبیرت
---------------------------------------------------------------------------------------------
توی مهد داری میری کلاس رده بالاتر ولی اصلا دوست نداری چون مربی الانتو خیلی دوست داری واسه همین این چند روزه خیلی سخت میری مهد و منو خیلی نگران کردی دیروز با مریم جوون مربی الانت صحبت کردم می گفت بچه هایی که باهوش ترن خیلی سریع متوجه میشن این جا به جایی بازی بازی نیست و قراره برای همیشه برن از این کلاس و بیشتر مقاومت می کنن خیلی نگرانت هستم امیدوارم خیلی سریع کنار بیای با شرایط جدید البته مریم جوون گفت اینجوور بچه ها رو به هیچ وجه به اجبار نمیفرستیم کلاس بالاتر تا زمانی که خودشون دلشون بخواد برن