تولد پرنیا جوون و فشم با باباجوون اینا
سلام عشق کوچیک و بی انتهای من
قبل از گزارش تصویری خاطرات این چند روز اول از مهدت بگم که از زمانی که بنیتای خاله گلاره یا به قول تو جِلاله اومده مهدتون مشکلت کامل حل شده و دیگه بهونه نمیگیری برای مهد رفتن و مثل قبل با شوق و ذوق میری و روحیت هم خیییییییلی بهتر شده
وقتی بنیتا اومده بود مهد برده بودی به همه نشونت میدادی و می گفتی این دوست منه بنیتا مهرناز می گفت نمیدونید که این دو تا چجووری با هم کلاسو میذارن رو سرشون جفتتونم شیطون می گفت بعد از رفتن اینا باید یه خونه تکونی بکنیم کلاسو عمو روح ا... و خاله آزاده چند تا قاب خریدن برات که عکس باب اسفنجیشو خیلی دوست داری و همش با خودت اینور و اون ور میبری یه روز صبح دیدم داری دو تا قابو با هم به زور جا میدی تو کیفت می گم مامان یکیشو ببر خوب گفتی نه دالم این یکی لو بلای بنیتا میبلم الهههههههی فدات شم که اینقدر مهربونی
خیلی بامزه اس که حرف ر رو نمی تونی تلفظ کنی و ل تلفظ می کنی تو خونه میگم آوا بگو ره میگی له آله (آره) گفتنت که منو کششششششششششته اصلا
خوب دیگه پرحرفی بسه بریم سراغ گزارش تصویری خاطرات...
روز 2 شهریور ماه خونه خاله محبوبه تولد پرنیا جوون دعوت بودیم که مثل همیشه وسایلو برده بودیم و بعد از کار و مهد با هم رفتیم تولد من یه اشتباهی کردم و بهت گفتم بنیتا و خاله گلاره هم اونجا هستن که سرویسم کردی تا رسیدن همش گریه کردی و سراغشونو گرفتی اما وقتی رسیدن...
این عکس تو و بنیتا جوون به قول خودت دوستم:
پرنیا جوونه عزیز که تولدش بود و موش موشی خاله شده بود:
اینجا داری گریه می کنی چون دوست داشتی بری پیش بنیتا بشینی :
کنار بنیتا خوشحالی :
عکس بالا از راست: تو- بنیتا-علی-وانیا-رهام ها-پرنیا-مشکات و اسم این پسر کوچولو رو یادم نمیاد
دو تاتون از مهد اومدین و حسابی گشنه دارین نون خالی سق میزنین :
مراسم کیک بازی و انگشت زدن به کیک :
اینم میز خوشمزه شام:
ای جوووونم فدای خندتون بشم من :
جمعه هفته پیش با باباجوون و خاله سمیرا اینا رفتیم فشم به به عجب رستورانی بودااااا کنار رودخونه فضای عااااالی خیلی خوش گذشت
عکس تو و خاله سمیرا به همراه کاردستی که از مهد آوردی:
ژست مشابهی که گرفتین ببین چه دقتی می کنی مثل خاله سمیرا بگیری دستتو :
عمو حوسین به قول تو بابا جوون و خاله سمیرا:
بعد از ناهار جامونو عوض کردیم و رفتیم تختی که به رودخونه نزدیکتر بود:
البته تو با خاله سمیرا و عمو حسین زودتر رفتید خونه چون سه تایی خسته بودید و خوابتون میومد هر چند تو رفتی و نه خودت خوابیدی نه گذاشتی اون بدبختا بخوابن
خیلی زود برمی گردم...