تولد امیرمهدی و سبحان-سرزمین عجایب- برگشتن مامان جوون و خاله شمیم از آمریکا
20 شهریور تولد امیرمهدی جوونه خاله رضوان و سبحان جوونه خاله مریم بود که مشترکاً توی سالن اجتماعات خونه خاله رضوان گرفته بودن خیییییییلی تولد خوبی بود و به شما ووروجکا هم خییییلی خوش گذشت کلللللی با آهنگ خوندن دی جی بالا پایین می پریدین و ذوق می کردین و میرقصیدین جنابعالی که در بدو ورود کفشاتو از پات درآوردی و پابرهنه وسط سالن میچرخیدی خلاصه آبروی مارو بردی
و اما تولد به روایت تصویر:
تو و هانا یا به قول تو خانا بغل خاله مریم :
فدای اون موهای بلند و خوش فرمت :
تو و مه سما جوون:
از همون اولش انگشت زدنو شروع کردی یعنی تو این قضیه پیش قدمی همیشه و منم کلللی خجالت می کشم :
موقع فوت کردن شمعا که شیرجه رفتی که تو شمعو فوت کنی به اون بیچاره ها فرصت ندادی :
بالاخره رضایت دادی شاه پسرا شمعا رو فوت کنن:
اینم عکس دسته جمعی:
مریم جوون و رضوان جوون واقعا دستتون درد نکنه خیییییییییییلی بهمون خوش گذشت
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
چند روزه پیش خاله گلاره جفتتونو از مهد برداشت و برد پارک قیطریه منم از سرکار اومدم اونجا
این عکس قبل از رسیدنه منه که براتون بستنی خریده:
منتظر آماده شدن بلال هاتون هستید:
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
چهارشنبه یه سری از دوستامون تصمیم داشتن بچه ها رو ببرن سرزمین عجایب که یه جشنواره برگزار کرده بود منم تصمیم گرفتم به خاطر تو این یه روزو مرخصی بگیرم و ببرمت چون خیلی وقت بود می گفتی بریم شهربازی:
تو و مهدی کوچولو و خاله وجیهه:
قطارو خییییلی دوست داشتی و دوست نداشتی پیاده بشی:
تو و آرمیتا جوون:
تو و باران کوچولو:
اینجام در حال بازی با حباب ها:
تو و آرمیتا و آرینا و مهدی
خیلی روز خوبی بود و تو هم خییییییلی کیف کردی نفهمیدیم اون سه ساعت چطور سپری شد ولی هلااااک شدیما همش سرپا
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
مامان جوون و خاله شمیم دیشب از آمریکا رسیدن ما که قم بودیم برنامه برگشتمونو یه جووری هماهنگ کردیم که سر راه بریم فرودگاه تو خیییییییییلی ذوق داشتی و بی صبرانه انتظارشونو می کشیدی.
اینجا منتظری بیان:
وقتی از پشت شیشه دیدیشون همش اصرار می کردی این درو باز کنین برم پیششون با التماس به شمیم که اون وره شیشه بود می گفتی شمیم درو باز کن بیام پیشت
این عروسکی که دستته ماله نرگسه عاااشقش شده بودی بهش می گفتی نی نی شیطونه نمیدونم چرا تا حالا با هیچ عروسکی به این اندازه ارتباط برقرار نکرده بودی هر چی بهت گفتم مامان اینو بذار میبرمت مغازه هر عروسکی که دوست داشتی برات میخرم قبول نکردی و آخرش این عروسکو از قم با خودت آوردی
اینم بغل خاله شمیم:
توی راه فرودگاه همش می گفتی شکیبام میاد من نمیدونستم چی جوابتو بدم می گفتم نه داره درس میخونه می گفت نه میجم فردا (یعنی میگم فردا) منم هی می گفتم نه مامان فردام نمیاد
مامان جوون اینا اومدن خیییییییییلی ذوق کردی و با ماشین اونا رفتی چون باراشون تو یه ماشین جا نمیشد مجبور شدن ماشین بگیرن شبم رفتیم خونشون وقتی در ساکا رو باز کردن تو همش می گفتی لباس من کو و همش دنبال لباس بودی جالبه من همیشه فکر می کردم بچه ها اسباب بازی رو بیشتر دوست دارن اما اسباب بازی که برات آورده بودنو انداختی اون ور و همش لباسا رو تنت می کردی با کفشاتو آخرشم شب نذاشتی که از تنت دربیارم و با یکی از لباسات خوابیدی مامان جوون اینا زحمت کشیده بودن و کللللی سوغاتیای خوشمل برات آوردن که حالا وقت کردم عکسشو برات میذارم و کلللی هم جنس برای من برای فروشگاه نی نی تاپ آورده بودن واقعا دستشون درد نکنه
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
یکم از شیرین زبونیات و حافظه بی نظیرت بگم که همه چیز تا مدت ها تو ذهنت میمونه که آدم باورش نمیشه
چند روزه پیش باهم رفته بودیم حموم یهو برگشتی با یه حالت اعتراضی به من گفتی مامان چلا منو تو آب بازیه پارک جا گذاشتی؟؟ منو میگی منظورت همون اتفاق دبی بود گفتم نه مامان من جات نذاشته بودم که من اون ور بودم گفتی: آخه من تولو ندیدم خیییییییییلی ناراحت شدم و یاد اون اتفاق افتادم و کللللی بغل و بوست کردم فهمیدم چقدر چیزا تو ذهنت میمونه
چند وقت پیشم منو بابا داشتیم سر یه چیزی با هم بحث می کردیم یهو برگشتی به من میگی چلا باهاش بدحرف زدی ؟؟ اونم با یه چهره ای که کاملاً اخم کردی بعدم در مقابل چهره بهت زده من گفتی باید با هم بخندین یعنی من دیگه رو زمیین ولووووو شده بودم از خنده اینا حرفای یه دختر بچه ایه که هنوز سه سالشم نشده
حرفهای هر روز که بین من و شما رد و بدل میشه:
من: آوا عاااشقتم
آوا: منم عاشگتم
من: نه من بیشتر عاشقتم
آوا: منم بیشتر دوست دالم
من: تو عشق منی
آوا: نه تو عشگ منی
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن.: یه حرفی دیشب زدی دلم نیومد همین الان ننویسم برات دیروز که تو مهد نرفتی و موندی پیش مامان جوون اینا بعد از کار ما هم اومدیم اونجا و تا شب بودیم شب بعد از شام که برگشتیم خونه من و تو با هم رفتیم حموم وقتی اومدیم دیگه خیلی خوابت دیر شده بود و باید می خوابیدی اما با التماس به باباشهاب گفتی فقط یه دونه باب اسفنجی منظورت این بود یه قسمت باب اسفنجی رو ببینی و بخوابی بابا بهت گفت فقط یکیا گفتی باشه گفت فقطه فقط یکی ها گفتی باشه بعد که بابا شهاب داشت برات میذاشت تو تلویزیون، اون عروسکی که بالا گفتم همون نی نی شیطونه دستت بود گرفتی جلوی بابا و گفتی این میجه دوتا یعنی من و بابات از خنده مررررررررده بودیم اون وسط