پنج ماهگی
دختر کوچولوی مامان دیروز ٥ ماهت تموم شد 5 ماهگیت مبااااااارک
باورم نمیشه که مثل برق و باد 5 ماه از زمانی که تو وارد زندگی ما شدی گذشت 5 ماهی که لحظه لحظه اش برای ما پر از شادی و خاطره های تکرار نشدنی بود. هر کار جدیدی که تو می کردی زندگی ما رو پر کردی از شادی و شعف میدونم که خیلی زود دلم برای این روزها تنگ میشه دوست دارم دیرتر بگذره دوست دارم زمان رو نگه دارم تا از این دوران لذت بیشتری ببرم نمی دونی چه لذتی داره که وقتی تو از خواب بیدار میشی و من میام بالای سرت و میگم سلام مامان و تو سریع می خندی و دل من رو پر از شادی می کنی وقتایی که میام بغلت کنم و سریع شروع می کنی به دست و پا زدن و ذوق کردن عااااااااشق شیرخوردنتم وقتی داری از سینم شیر می خوری همش دستتو به حالت چرخشی تکون میدی و اگه با دستم دستتو نگه دارم شاکی میشی و سینم رو ول می کنی گاهی هم تو این حرکت دادن دستت یهو دستتو گروپ میزنی به صورتت اما عین خیالت نیست یکی از پاهات هم دائماً خم و راست می کنی نمی دونم چرا اما خیییییییییییلی بانمکه وقتایی هم که شیشه می خوری یاد گرفتی و شیشه ات رو خودت با دستت می گیری.هنوز هیچی نشده دلم واسه دوران حاملگیم تنگ شده وقتایی که تو شکمم باهات حرف میزدم وقتایی که تو اون تو وول وول می خوردی و من کلللللللی ذوق می کردم وقتایی که با دستم شکمم رو ناز می کردم تا تو آرامش پیدا کنی خیییییلی دوران شیرینی بود الان عمه زهرات 8 ماهه حامله اس و هروقت میبینمش شدیداً یاد اون دوران شیرین خودم میوفتم.
دیگه کاملاً وارد شدی که چیزا رو خودت با دستت نگه داری و بکنی تو دهنت هرچی گیرت میاد می خوای بخوری و ببینی چه مزه ای داره حتی دست منو هروقت گیر میاری می خوری خییییلی کیف داره وقتی با لثه های بی دندونت دستمو گاز میگیری. دیگه وقتایی که ما داریم جلوت چیز می خوریم میفهمی و یک جوووری نگاه می کنی و دهنت آب میوفته که دل آدم کباب میشه. بعضی وقتا یواشکی یه چیزایی میذاریم دهنت مثل خیار و پرتقال و ... که مک بزنی و تو هم خیییییییلی دوست داری مخصوصاً پرتقال خوردنو
یاد گرفتی شبا خوابیده شیر می خوری عاشق وقتاییم که نصف شب از گرسنگی بیدار میشی و بدون اینکه نگاه کنی و چشمت رو باز کنی دهنتو باز می کنی و با ولع دنبال سینه می گردی و اگه پیدا نکنی سریع دستتو می کنی تو دهنت.
یکی دوبار که از خواب بلند شده بودی خودت غلت زده بودی و طبق معمول یه دستت زیرت گیر کرده بود و با صدای اهن اهن و غر غرت ما اومدیم و کمکت کردیم واسه همین دیگه همیشه که می خوابی کنارت متکا میذاریم. تا از خواب لند میشی چشاتو باز نکرده شروع می کنی به خم شدن تا نصفه که بلند بشی
اگه چیزی دم دستت نباشه که بخوری دستتو می خوری مخصوصاً عاشق خوردن انگشت اشارت هستی تو بیشتر عکساتم معلومه که داری این انگشتتو می خوری
هنوز یاد نگرفتی چهاردست و پا راه بری آخه خیلی از دمر بودن خوشت نمیاد و شروع می کنی به غر غر کردن.
اصلاً غریبی نمی کنی و هرکی باهات حرف میزنه سریع می خندی و خییییییییلی خوش اخلاقی واسه همین هرکی میبینتت عااااااشقت میشه
شدیداً یاد گرفتی که آواز بخونی دائماً صداهای مختلف از خودت درمیاری و یه وقتایی به طور ممتد میگی آآآآآآآآ گاهی هم دهنتو کلی به جهات مختلف تکون میدی و یه صداهایی از خودت درمیاری مثل اینکه می خوای حرف بزنی
همش می خوای پاتو بخوری به محض اینکه میذاریمت رو زمین پاهاتو می گیری تو دستت و اگه کفش پات باشه می خوای کفشتو بخوری مثل این عکسا:
تو تخت اتاقت خوابیدن رو خیلی دوست داری صبح ها میذارمت تو تختت اینقدر با عروسکات بازی می کنی تا خودت خوابت میبری و وقتی خوابت برد عییییییییین فرشته ها دوست داشتنی میشی مثل این عکسا:
اینم عکسای 5 ماهگی:
تا حالا همش از خنده هات عکس گذاشتم اینم عکس وقتی که می خوای بغض کنی اولش یه نگاه می کنی و اینجوری لب ورمیچینی و بعدشم میزنی زیر گریه که دیگه آدم دلش کباب میشه من که اصلاً اینجوور گریه کردنتو نمی تونم تحمل کنم و هرجا باشم سریع میپرم و بغلت می کنم امیدوارم که همین موضوع باعث نشه که لوست کنم و یاد بگیری هرچی رو می خوای اینجووری ازم بگیری