هفت ماهگی
سلام دخترک مامان
با چند روز تأخیر هفت ماهگیت مبااااااااااااااارک. عزیزم تو وارد هشتمین ماه زندگیت شدی. خییییییییییلی زود گذشت باورم نمیشه که اینقدر زود بزرگ شدی
ببخشید که وقت نکردم این چند روز وبلاگتو آپ کنم اصلا حال روحیم خوب نیود نمیدونم چرا خیلی بی حال بودم و خیلی هم کار داشتم اما الان حالم خوبه و می خوام کلی برات بنویسم و عکساتو بذارم.
اول از همه بذار از کارای جدیدت بگم:
10-15 روزی میشه که خودت میتونی بشینی البته همش قش می کنی میدونی چرا؟؟؟؟ چون خییییییلی فضولو و شیطونی اگه همه اسباب بازیهات جلوت باشه و یدونش یکم دورتر می خوای خم بشی اون یکی رو برداری واسه همینم یهو چپه میشی و بعد یهو صدای اٍهٍن اٍهٍنت میاد میام میبینم دمر افتادی
دیگه یک لحظه ام نیمی خوابی و تا میذاریمت زمین دمر میشی حتی وقتی از خواب بلند میشی چشماتو باز نکرده یا دمر میشی یا زور میزنه بلندشی بشینی
خییییییییییلی جیغ جیغو شدی و تا کلافه میشی شروع می کنی جیغ کشیدن.
جدیداً همش دوست داری تف بازی کنی و وقتی ذوق می کنه همش آب دهنتو میدی بیرون!!!!
واااااااااااای تازه یاد گرفتی مامانو دعوا کنی!!! یه روز که داشتم بهت قطره آهن میدادم چون بدمزه بود بعدش می خواستم بهت آبمیوه بدم که تو چون فکر می کردی اونم بدمزه اس دهنتو قفل کرده بودی و نمی خوردی و منم به زور می خواستم یکم بدم که فقط بفهمی این خوشمزه اس یهو از دستم عصبانی شدی و با حرص وقتی دستو و چاهاتو سیخ کرده بودی با عصابنیت گفتی اٍاٍااااه اٍااااه ای خدااااااااا وقتی یادش میوفتم می خوام بخورمت
آخ آخ از آواز خوندنت موقع خوابیدن بگم چند وقته که عادت کردی وقتی می خوای بخوابی شروع می کنی با صدای بلند آآآآآآآآآآ گفتن تا بخوابی خییییییییییلی خنده دار میشی اینقدر میگی تا مثل یه عروسک باطریت تموم بشه و خوابت ببره ازت فیلمم گرفتم
وای مرده ی اون دو تا دندونتم که الان کلی برای خودش بزرگ شده و وقتی دهنتو باز می کنی معلوم میشه و خییییییییییلی تورو خوردنی کرده
چند روز پیش با دوست بابایی و خانومش رفته بودیم باغ آقا جوون نمیدونی که با دوست بابایی چیکار می کردی با هم حرف میزدین اوون میگفت آآآآآآآآآ و تو هم جوابشو میدادی آآآآآآآآآآآآآآآ تا دوساعت اینجووری با هم حرف میزدین ما مرده بودیم از خنده
17 ام بردیمت دکتر برای چکاپ وزنت شده بود 7500 گرم و 100 گرم اومده بودی زیر نمودار رشدت اما دکتر گفت مشکلی نیست و وزنت خوبه امیدوارم که مشکلی نباشه قدتم شده بود 70 سانتی متر و دور سرتم ...... سانتی متر.
واسه از رو تخت افتادنتم دوباره از دکتر پرسیدم گفت اصلاً جای نگرانی نیست وااااااااای یادم اومد که من اصلاً این جریانو برات ننوشتم!!!!!
تو پرانتز بگم حدود 10 روز پیش بود که وقتی من از تو گهواره ات آورده بودمت رو تخت خودمون که شیرت بدم خوابم برده بود و ظاهراً تو هم غلت زده بودی و افتاده بودی بین تخت ما و گهواره خودت که کنار تخت بود زمینم سنگ بود وااااااااااای یهو از صدای گریه ات از خواب پریدیم الههههههههههههی مامانت بمیره که از گریه نفست بالا نمیومد حتماً کلی ترسیده بودی هرچی بغلت کردم آروم نشدی بعد سری سینموگذاشتم دهنت و یهو آروم شدی و شروع کردی به شیر خوردن اما هنوز نفس نفس میزدی و دل دل می کردی هنوز وقتی در موردش حرف میزنم و یادش میوفتم حالم خراب میشه بعدشم خوابت برد اما من و بابایی که نمی تونستیم از دلهره بخوابیم هی بابایی می گفت نکنه ضربه به پشت سرش خورده باشه نکنه چشماش چیزی شده باشه و اینقدر نگران بودیم که آخرش طاقت نیووردیم و بیدارت کردیم من پوشکتو عوض کردم و بردمت شستمت بعدشم اومدیم و سه تایی با هم کللللللللللی بازی کردیم تو هم خیلی سرحال بودی و یکمی خیالمون راحت شد صبح زنگ زدم دکترت گفت اگه تا 24 ساعت بالا آورد یا گیج و منگ بود ببریدش سیتی اسکن اما تو خدا رو شکر خیلی هم سرحال بودی اما من بازم دلم شور میزد و به عمو جعفر زنگ زدم که اونم گفت اصلاً جای نگرانی نیست و چون جمجمه بچه ها هنوز نرمه آسیب پذیریش خیلی کمتره و گفت خیالت کاملاً راحت باشه و لازم نیست هیچ کاری بکنی. اینم جریان اون روز!
و اما عکسهای هفت ماهگی:
این عکسا رو تو راه قم به تهران تو ماشین گرفتم
آوا در حال بازی و خوردن شارژر موبایل:
تا حالا همش از خنده هات عکس گذاشتم اینم وقتی داری گریه می کنی:
اینم عکسای جدیدت تو باغ آقا جوون:
با بازکردن فواره ها کللللللی تعجب و ذوق کردی