سیزده ماهگی
اولین ماه از دومین سال زندگی تو هم سپری شد و ما همچنان انگشت به دهن موندیم از این نعمتی بزرگی که خداوند بهمون ارزونی داشته و اینکه چطور میشه آدم شکرگزار همچین نعمت بزرگی باشه
تو اومدی و با اومدنت زندگی ما رو پر از شادی و هیجان و امید کردی اینو بدون دخترم که من و بابایی خییییییییییییلی تو رو دوست داریم و تو تماااااااااام زندگی ما هستی
حرفای جدید که یادم رفت تو پست قبلی بنویسم:
آپو (هاپو) روی جعبه پوشکت عکس چند تا سگ کارتونیه اونا رو با انگشت نشون میدی و میگی آپو
یفت (رفت) هر وقت په چیزی از دستت میوفته یا گم میشه یا به هرحال هر چیزی رو از دست میدی میگی ییییییییفت خیییییییییییییلی بانمک میشی وقتی اینجووری حرف میزنی
آبو (آب)
هر وقت کلاه یا هدبند یا گل سر برات میزنم برات میخونم به به چه خوشگله بلکه از سرت درنیاری و تو هم یاد گرفتی تا میزنم می خونی به به .... بقیه اشو با همون آهنگ به زبون خودت میگی و بلافاصله بعدش از سرت می کنیش
هر جا عکس میبینی می گی نٍ نٍ انگار عکس فقط عکس بچه اس
اینم عکسای 13 ماهگی:
اینجا با کرمت داری الو میکنی :
مامان بس کن چقدر عکس میگیری:
تا کلاه میذارم سرت می خوای درش بیاری:
بعدشم دوباره می خوای سرت کنی:
هر وقت وایمیستم نماز میای اینجووری دوزانو میشینی جلوم قیافه اتو اینجووری می کنی که خنده ام بگیره :