این هفته چگونه گذشت
سن امروزت: یک سال و 6 ماه و 24 روز
این چند روز وقت نکردم بیام برات بنویسم مجبورم تند تند بگم اتفاقات این هفته رو:
شنبه صابر زنگ زد و گفت جوونای فامیل قراره بریم باغ عمه اینا کرج میاید؟ منم بعد از مشورت با بابایی گفتم آره مام پایه ایم خلاصه که عصر 5-6 رفتیم تا 11-12 شب خیلی هم هوا خوب بود کلی توت و گیلاسو گوجه سبز از درختا چیدیم و خوردیم و خندیدیم تو هم کلی واسه خودت چرخیدی و کیف کردی اینم عکسای اون روز:
خیلی خاله صبرا رو دوست داری و همش میرفتی بغلش:
در حال توپ بازی:
اینجا پاهات گلی شده بوده بابایی داره برات میشوره:
این کادوییه که آرمیتا جوون اون روز باغ برات آورده چند روز پیش بادش کردم تو هم خیلی دوسش داشتی.
آرمیتا جوونم دستت درد نکنه عزیزم
در حال بوس کردن دایناسور :
دایناسور سواری کیف میده؟؟؟؟ :
اینجا دیدی موبایل دستمه دارم عکس میگیرم گفتی بوبایل بوبایل عس عس منم چون بهت ندادم اینجووری رو زمین ولو شدی و گریه الکی من اصلا اینکارتو دوست ندارم مثل بچه لوسا!!!! واسه همین سعی می کنم چیزی که می خوای رو با اینکار بهت ندم تا عادت کنی
و اما یکشنبه شب که شب تولد خاله شکیبا بود با خاله سمیرا اینا رفتیم اونجا تا یه جشن تولد کوچولوی خانوادگی بگیریم البته خانواده نصف نیمه چون جای مامان جوو و باباجوون خیییییلی خالی بود اینم عکس اون شب:
مامان جوون و بابا جوون خیییییییلی دلشون برات تنگ شده و هربار که با تانگو باهاشون صحبت می کنیم همش میگن بزن رو دوربین آوا رو ببینیم یا گوشی رو بده با آوا حرف بزنیم بعدشم که تو حسابی براشون شیرین زبونی می کنی:
مامان دوون زودی بیا
تنگ سده (دلم تنگ شده)
اوبی؟ (خوبی)
بابا دوون بیا
گُشی (گوشی) بعدشم گوشی رو میدی به من
و اما برنامه روز سه شنبه امون:
جوونم برات بگه که من بعد از کار قرار بود که برم پایتخت موبایلا رو ببینم در تدارک کادوی تولد بابایی هستم بعدشم قرار بود برم آرایشگاه ابرومو بردارم تو کلوب بچه ها چندتاشون گفتن می خوایم بچه هامونو ببریم استخر نمیای وای منم که عااااشق استخر و آب کللللی هوس افتادم اما استخره بیشتر از 7 باز نبود و منم نمی تونستم کارامو کنسل کنم گفتم بعیده که برسم بیام خلاصه که رفتم سراغ کارام و وقتی همه کارامو کردم و از ارایشگاه اومدم بیرون دیدم ساعت نزدیک 5 واسه همین وسوسه شدم خودمو برسونم به استخر سریع زنگ زدم به پرستارت و گفتم ساکتو برای استخر آماده کنه تازه اون موقع متوجه شدم که آخرین پوشک مخصوص استخرتو یه روز که پوشکت تموم شده بود مصرف کرده ووووی حرصم از دستش دراومد که بهم نگفته بود آخه اون پوشکا رو رولا خانوم از لبنان برات آورده بود چون میدید من و تو خیلی اهل استخر و دریا هستیم ههههه رفتم داروخانه روبروی خونه ناامیدانه پرسیدم دارن اول گفت نه اما بعد پیدا کرد و منم خوشحال خریدم و اومدم خودمم تا رسیدم خونه حتی وقت نکردم لباس فرم کارمو دربیارم فقط حوله و وسایل استخر و برداشتم و تو رو زدم زیر بغلمو دِ برو که رفتیم با سرعت 120 رفتم تا بالاخره حدود 5:45 بود رسیدیم اونجا استخر شهید کشوری اینم چند تا عکس که یواشکی ازت انداختم :
قبل از رفتن به استخر:
بعد از استخر و آب بازی:
راستی یادم رفت بگم کسایی که اومده بودن: شیما جوون و رهام کوچولو- مریم جوون و پندار کوچولو- حدیث جوون و مشکات کوچولو- من و شما و البته دوست حدیث که بدون بچه بود.
اونجا یه استخر مخصوص بچه ها داشت که هممون رفتیم اونجا استخرش خیلی خوب بود تو خییییییییییلی کیف کرده بودی میذاشتمت بالا میگفتم یک دو سه میپریدی تو آب و من می گرفتمت خلاصه که تجربه خیلی خوبی بود تا حالا استخر عمومی نبرده بودمت خودمم خیلی وقت بود نرفته بودم
وقتی برگشتیم خونه اییینقدر خوشت اومده بود که وقتی زنگ زدیم به بابایی پشت تلفن واسه بابایی تعریف می کردی: آب بازی ...یک دو سه
چند روز پیش می خواستم نماز بخونم یه دفتر و یه خودکار دادم بهت گفتم نقاشی کن تا من نماز بخونم وقتی اومدم با این صحنه مواجه شدم:
اینم از دسته گل جنابعالی :
و اما یه سری شیرین زونیای جدیدت:
دیگه خیلی از حرفاتو به صورت جمله میگی و واقعا با این شیرین زبونیات ما رو به تعجب وا داشتی :
همشو خودی = همشو خوردی
چشام میمینه بذال= آهنگ چشام میبینه ارمیا رو میگی برام بذار
کلّم داغون سد=وقتی سرت می خوره جایی و دردت میگیره میگی
پی پی داله=وقتی دسشویی بزرگ داری میگی
بغّل کن= بغلم کن
پیشی بوووود=پیشی برد (یه وقتایی که یه چیزی رو نمی خوایم بهت بدیم قایمش می کنیم میگیم پیشی برد تو هم یاد گرفتی اون روز پرستارت تعریف می کرد می گفت موبایلشو برمیداری پشتت قایم می کنی میگی پیشی بووود )
دمایی اوتاد= دمپاییم اوفتاد (اون روز بعد از استخر دیگه کفشتو پات نکردم و با همون دمپایی بغلت کردم بعد هی دیدم داری میگی دمایی اوتاد اول نمیفهمیدم چی میگی بعد یهو دیدیم یکی از دمپاییات نیست ).