تولد آرمیتا جوون
دیروز تولد آرمیتا عسلی بود و ما هم دعوت بودیم سالن بازی دنیای نور ساعت 4 تو از صبح که بهت گفتم می خوایم بریم تولد آرمیتا جوون همممممممش می گفتی آمیتا تبلدت مبالک
بقیه ماجرا به روایت تصویر
عکس اول تو پارکینگ دنیای نوره که با خوشحالی داری میری تولد:
جلوی در آسانسور پاساژ خیییییییییلی عجله داشتی که زودتر برسی:
تا رسیدیم مشغول بازی شدی آرمیتا عسلی هم داشت تابت میداد:
از راست آیسان جوون و آرمیتا جوون و تو سه تفنگدار :
دو دوست همیشگی و رفیق فابریک :
آوا و آران جوون :
و اما مراسم کیییییییییییییییک...آناهیتا جوون دست آرمیتا رو گرفته که شیرجه نره تو کیک :
و اما اولین نفری که ناخونک زدنو شروع کرد میزبان بود :
بعدم که دیگه همتون شیرجه زدید تو کیک :
و اما پذیرایی فوق العاده که باعث شد خیلی راحت همتون دور هم جمع بشید :
ساندیسم اضافه شد:
و در آخر پیتزا :
بعد از پرخوری دوباره بازی شروع شد: تو و آرمیتا و آرینا جوون
آیسان جوون داره تابت میده اونم با چه شدددددتی :
اینم کادوی تو به آرمیتا جوون یه پیشیه پشمالو:
در آخر هم یه گیفت خوشگل بهمون دادن که عکس دسته جمعیمون بود که چاپ شده بود به همراه یک عکس خووووشگل از پرنسس خانوم:
یک قطار چوبی هم به کوچولوها کادو داد آرمیتا جوون که یادم رفت ازش عکس بندازم
بعد از تولد اومدی و مشغول تماشای فواره های پاساژ شدی:
در آخر از آناهیتا جوون و خواهرزاده عزیزش سمیرا جوون بابت تمممممام زحماتی که کشیدن کمممممال تشششششکر رو داریم به خاطر روز خوبی که برای همه مامانا و نی نی ها رقم زدن از همینجا مجدداً تولد آرمیتا عسلی رو تبریک میگیم
پرنسس کوچولو آرمیتای عزیز تولدت مباااااااااااااارک
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
چند تا عکس از روزای قبل جامونده بود:
یه روز که داشتیم میرفتیم مهد، آفتاب میوفتاد تو چشمات هی گفتی اینک و وقتی عینکتو دادم دستت برگشتم دیدم زدی بالای سرت :
اینم خرابکاری دیگه ات که فقط چند دقیقه ازت غافل شدم و دیدم که بلللللللله رفتی رو میز ناهارخوری و ... :
وقتی گذاشتمت پایین بازم دست بردار نبودی که :
روز 5 شنبه با عمو روح ا... و خاله آزاده ناهار رفتیم رستوران ایتالیایی بعدشم یه سر رفتیم پردیس کار داشتیم و بعد از اون رفتیم خونشون کللللللللی بهمون خوش گذشت آخر شب هم رفتیم رستوران دهه شصتی ها تو دولت که خیییییییلی جالبه و همه ساندویچ هاشو به سبک دهه شصت درست کرده و دکورش مجموعه ای از وسایل اون روزهاست کلللللی یاد ایام قدیم کردیم :
پردیس:
خونه عمو روح ا... اینا داری رو بابایی پیتکو پیتکو می کنی :
خاله آزاده اینو برات بسته تو هم ژست گرفتی :
اینم رستوران دهه شصتی ها که تو عاشق این دستگاه قدیمی شده بودی و پدرمون دراومد تا راضیت کنیم بی خیالش بشی :
---------------------------------------------------------------------------------------------------
پ. ن. : امروز حالم اصلا خوش نیست حس غریبی دارم حس می کنم دارم لحظات رو از دست میدم به اندازه کافی پیش تو نیستم و از وجودت به اندازه کافی بهره نمیبرم میدونی عشق مامان تو وجودت سراسر لذته برای من ...بعضی وقتا شبا که می خوابی دلم برات تنگ میشه چند روزه وقتی میذارمت مهد می خوام دیوونه بشم حالا دیگه تو راحت از من جدا میشی میری مهد اما برای من دل کندن از تو خیلی سخته اما باید عادت کنم بعداً می خوام چیکار کنم وقتی میری مدرسه، دانشگاه، ازدواج ... دوریتو چجووری تحمل کنم تو همه عمرو و عشق و هستیه منی و من بی تو میمیرم اینو بدون که بی اندازه و بی حد و مرز و غیر قابل توصیف عااااااشقتم