تولد زهرا کوچولو
2 روز پیش تولد زهرا جوون دعوت بودیم با اینکه نی نی هایی که اونجا بودن همه ازت بزرگ تر بودن اما خیییییلی کبف کردی و کلللللی باهاشون بازی کردی دست خاله لیلای عزیزم درد نکنه که ایییینقدر زحمت کشیده بود
قبل از اینکه بریم سراغ عکسا جریان تولد رفتنو تعریف کنم که با چه اعمال شاقی رفتیم بابایی صبح باهامون اومد تو رو گذاشتیم مهد منم گذاشت سرکار و ماشینو برد سرویس مام همه وسایل و لباسای تولدو گذاشته بودیم تو ماشین که مستقیم بریم تولد چون نمیرسیدیم بیایم خونه آماده شیم فکر کردیم کار ماشین چند ساعته تموم میشه و بابایی ماشینو برامون میاره اما تا موقع تعطیلی مهد تو که آماده نشد من مجبور شدم با تاکسی بیام دنبالت و تو حیاط مهد منتظر شدیم تا بابایی بیاد دنبالمون هوا خیلی گرم بود و تو هم خیلی بهونه گیری و اذیت کردی همونجا داشتم با موبایل صحبت می کردم که یهو برگشتم دیدم یه تیکه بزرگ از رژ لب LANCOME امم کف دستته ووووووووی کارد میزدی خونم در نمیومد از معدود دفعه هایی بود که تا این حد از خرابکاریت عصبانی شدم و البته دعواتم کردم واقعا جفتمون خسته و کلافه شده بودیم زنگ زدم به بابایی گفتم ما دیگه نمی تونیم بمونیم اینجا یه آژانس میگیریم و میریم خونه خاله سمیرا تو هم ماشینو بیار اونجا آماده شیم خلاصه خیلی هم بابایی دیر رسید و ما هم دیر به تولد رسیدیم
حالا بریم سراغ عکسا:
نیت کرده بودی که پابنداتو بگیری بکنی :
که البته موفقم هم شدی :
اینجا تو هم شمعو فوت کردی :
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
حالا یه سری عکس که تو موبایل بابایی بود و از قبل جامونده بود
این عکسه اون شبیه که برای لنگیدنت از این دکتر به اون دکتر میرفتیم اینجا ساعت 9:30 شب بیمارستان مفیده که رفته بودیم عکس اورژانسی بگیریم و کل بیمارستانو هی مجبور بودیم دنبالت بدو بدو کنیم :
عکسای بعدی مال ه شبه که با پسرخاله ها و پسر دایی بابایی و خانواده هاشون رفته بودیم پارک آب و آتش ما زودتر از همه رسیدیم و یکم رفتیم گشت و گذار نزدک همون موقعی بود که دکتر بهت گفته بود نباید زیاد فعالیت کنی اما مگه بند میشدی یه جا
پدر و دختر چه اختلاطی می کنید با هم :
الهی بگردم که به خاطر پات نمی تونستیم بذاریم بری آب بازی و فقط تماشا می کردی :
اینم عکس تو و زهرا و مهدیس :
اینجام فودکورت پارکه که برای شام رفتیم چقدرم شلوغ بود :
و اما از بی تابی های این چند شبت بگم
قرار بود 5 شنبه با آناهیتا جوون و آرمیتا عسلی بریم نمایشگاه مادر و کودک اما تو شب 5 شنبه تب کردی و فرداشم که صبح پیش مامان جوون اینا بودی وقتی از سرکار اومدم دیدم تبت یکم رفته بالا و حالت زیاد خوب نبود واسه همینم برنامه رو کنسل کردم اون روز هم غذا هیییییییییچی نخوردی و فقط شیر میخوردی شب جمعه از شب تا صبح نخوابیدی و همش گریه کردی روز جمعه باغ آقا جوون دعوت بودیم (عکسای جدید این دو سه روزو میذارم به زودی) و اونجا هم همش بهونه گیری می کردی تا بالاخره با هزار زور و زحمت راضیت کردم دهنتو باز کنی و دیدم که بعععععله از اون دندونای ته مَهی داری درمیاری الهی بگگگگگگگگگگردم برات که اینقدر اذیت میشی واسه دندون درآوردن
دیشبم باز نصفه شب با کلی گریه بیدار شدی حالا قوزه بالا قوز کلی هم پشه ها گزیده بودنت و من تا چند ساعت همش با کف دست داشتم می خاروندم دست و پاهاتو
امروزم به مریم جوون مربی مهدت کلی سفارش کردم که داری دندون درمیاری و بهونه گیر شدی گفتم حسابی هواتو داشته باشه دختر ناز مامان
به زودی با پست و عکسای جدید برمی گردم
-------------------------------------------------------------------------------------------------
پ. ن. : از دوستای گلم که نمیرسم خیلی زود جواب نظرات پرمهرشونو بدم شدیدا معذرت می خوام مطمئن باشید همه نظرات با صبر و حوصله خونده شده و با پاسخ تأیید میشه اینو رو حساب بی مهری نذارید خیلی شرمنده ام ...این روزا درگیر یه کاری هستم شدیداً که به زودی خودتون میفهمید دلیلشو هممممتونو دوست دارم