عید قربان و عجله دخمل کوچولوی ما برای تولد
ای شیطون بلا بالاخره همه برنامه های ما رو بهم زدی و عجله کردی واسه دنیا اومدن
اما خدا رو شکر که باز هم تو روز مبارک و روز عید قربان به دنیا اومدی
روز عید بود و ما همه برای ناهار خونه مامانی اینا دعوت بودیم من از صبح زیر دلم درد می کرد البته قبل از این هم یکم درد می کرد اما از دکتر پرسیده بودم و گفته بود طبیعیه تو ماه آخر البته اون روز خیییییلی دردش زیاد و شدید شده بود
ظهر دیزی از مستر دیزی گرفته بودن و خییییلی هم خوشمزه بود من واسه خودم داشتم می خوردم و حال می کردم من سر میز نشسته بودم بلند شدم برم از سر سفره واسه خودم ترشی بیارم که یهو کیسه آبم پاره شد سریع آماده شدیم و با دعای خیر آقا جوون راهی بیمارستان شدیم
جالب اینجا بود که همون روز صبح ما خونه مامان اینا که بودیم من گفتم هفته دیگه این موقع من فردا باید برم زایمان کنم و حتماً کلی استرس دارم بی خبر از اینکه قراره همون روز زایمان کنم