تولد آرتین جوون، تولد ریحانه جوون و تولد رهام جوون
سلام دختر کوچولوی مامان
بازم اومدم تا از اتفاقات این چند وقته برات بنویسم
سریال تولد بازی های ما همچنان ادامه داره خدا رو شکر ایشالا خدا زیادش کنه
اول از همه روز 5 شنبه 26 دی تولد آرتین جوون خونه خاله میترا دعوت بودیم واااااااااای که چقققققققدر خوش گذشت و رقصیدیم و حال کردیم دیگه آخر تولد بعد از شام خواهراش رفتن ما هنوز تلپ شده بودیم خونشونو و تازه رقصیدنمون گل کرده بود دیگه آخر شب فکر کنم همه مثل جنازه شده بودیم
از میترا جوون به خاطر زحمتایی که کشیده بود خیییییلی خییییییییلی ممنونم
و اما بریم سراغ عکسا:
یه دوساعتی تو تولد کارت این بود پاپ کورنا رو بریزی تو لیوان برگردونی تو بشقاب و دوباره:
با ورود نی نی جدید به تولد همتون دورش جمع شدید و براتون جالب بود :
تو و وانیا جوون:
و اما مراسم کیک انگشت کنون
کیک بیچاره زمانی که سالم بود هنوز:
و اما کیک انگشت خورده:
بد عادتی کردید تو این تولدا دیگه انگشت کردن تو کیک براتون شده یه کار عادی بهت میگم آوا می خوایم بریم تولد میگی: کیک بحوریم؟ با انگش بحوریم؟
اینم شیطنت های کودکانه اما خطرناک!!! :
داری پای نی نی رو ناز می کنی:
مراسم بخور بخور:
و اما تولد بعدی روز تولد حضرت محمد بود که تولد ریحانه جوون نوه یکی از دوستای نزدیکه مامان جوونه قم دعوت بودیم.
این تولد با تولدایی که همیشه میرفتیم فرق داشت شما اجازه نداشتی تو کیک انگشت کنی اما مگه میشد نگهت داشت
اولش آروم نشسته بودی:
بعد کم کم به کیک نزدیک شدی:
و یواشکی شروع کردی چون بهت گفته بودم نباید انگشت بزنی خیلی بی سر و صدا و یواشکی داشتی اینکارو می کردی:
هر چی گفتیم که گوش ندادی آخرش مامان جوون مجبور شد ببرتت یه جایی سرتو گرم کنه تا کیکو بردارن :
و اما تولد آخر تولد رهام جوون بود که خونه خاله سولماز دعوت بودیم متاسفانه چون دوربین نبرده بودم عکسای زیادی در دست نیست از این مراسم
این تولدم خیییییییلی خوب بود و بهمون خوش گذشت از سولماز جوون بابت همه زحماتش تشکر می کنم
اینقدر حرفا و جملاته با مزه میگی که یادم نمیمونه همشو تو وبلاگت بنویسم اما تا جایی که یادم میمونه برات مینویسم تا بزرگ بشی و بخندی به شیرین زبونیات
قم از در خونه اومدیم بیرون یهو میگی وووووای چقد باد میده چقد سَده
نرگس تو ماشین بغل مامانش وایساده بود بهش میگی نَگِس بشین خطَناته
شب که از تولد برگشتیم خونه با یه حالت بزرگونه میگی ای خدا خسته شدم منو میگی
رفته بودیم تولد ریحانه اسباب بازیهاشو بهت نمیداد تو هم برگشتی بهش میگی باهات دوس نیمیشم
باباشهابم یه چیزی یادت داده که با اینکه حرصم میگیره اما هربار میگی میمیرم از خنده
یادت داده بگی: بابا گُله مامان اُدَته (اردکه) دلیلشو نمیدونم از بابایی بپرس فقط می خواسته لج منو دربیاره