آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

آوای دلنشین

اولین روز کاری بعد از مرخصی زایمان

1391/2/11 11:00
نویسنده : مدیر
1,955 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر دوست داشتنی من قلب خوبی گلم؟ ماچ

الان که دارم برات مینویسم سرکارم و ازت دورم گریهگریهگریه

دیروز اولین روز کاریم بود با اینکه هنوز یک هفته تا پایان مرخصی زایمانم مونده بود اما مجبور شدم زودتر بیام سرکار قبل از اینکه بیام سرکار بعضی از دوستام که رفته بودن زودتر و هی ناله میکردن که دلمون برای بچه امون تنگ میشه من همش می گفتم ااااه چه لوس آدام نمیمیره که چند ساعت از بچه اش دور باشه اما ههههههههههی نپرس که این دو روز چی بر من گذشته باورم نمیشد اینقدر سخت باشه دیروز که از خواب پاشده بودم که بیام سرکار تو عین فرشته ها خوابیده بودی مگه دلم میومد بزارمت و بیام دلم می خواست بشینم زار زار گریه کنم نگران همش دلم برات شور میزنه با اینکه پرستارت خیلی خانوم خوبیه و مهربون اما بازم مادر خوب یه چیز دیگه اس افسوس

دیشب که خوابت گرفته بود و می خواستی بخوابی من کللللللللللی دلم گرفته بود و همش فکر می کردم اگه الان بخوابی تا فردا ظهر دیگه نمیبینمت بغض گلومو گرفته بود وااااااااااای خیلی سخته دور بودن از فرزند تا کسی نکشه نمیفهمه آدم چی میگه افسوسافسوسافسوس

اینجا همش چشمم به ساعته که زودتر ساعت کاریم تموم بشه و بدوام بیام پیشت امیدوارم که به تو سخت نگذره این مدتی که من پیشت نیستم پرنسس کوچولوی خوش اخلاق من بغلماچماچماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (21)

آرزوهای رنگی
11 اردیبهشت 91 11:09
سلام وتبریک به خاطر فرزند نازتان اگر دوست داشته باشید میتونم نقاشی فرزندتان راازروی عکسش بگشم ودر وبلاگم قرار دهم تا مشاهده کنید واگر راضی بودید میتونید بخرید کارهایم رالطفا در وبلاگم ببینید منتظر نظر تون هستم موفق باشید
مریم...
11 اردیبهشت 91 11:26
سلام عزیزم... با اجازت من عکی های سیسمونی گلت برداشتم... بیا وبلاگم ببین....
مامان ترنم کوچولو
11 اردیبهشت 91 11:29
عزیزم درکت میکنم.منم تا حالا 2-3 باری ترنم رو یکی دو ساعت تنها گذاشتم داشتم دیوونه میشدم همش به عکسش تو گوشیم نیگا میکردم و قربون صدقش میرفتم.حالا خوبه نصف روز میری سر کار
مامان محیا
11 اردیبهشت 91 11:49
سلام عزیزم ناراحت نباش اولش خیلی سخته اما کم کم به دوری از آواجون عادت میکنی .من هم 3ماهه ازمرخصی زایمان برگشتم اولش سخت بود اما حالا عادت کردم اما بازم سخته.من تازه سیسمونی آواودیدم خیلی شبیه سیسمونی محیا بود میشه بگین لوستر وفرش وشب خوابش وعکسهای درودیوارشو ازکجا تهیه کردی ممنون میشم اگه راهنماییم کنید


همشو از خود کپل پا گرفتم عزیزم
مامان آنیسا
11 اردیبهشت 91 12:06
واقعا" سخته عزیزم من روزای اول همش بغض میکردم یک ماه طول کشید تا یه خورده واسم عادی بشه اما هنوزم که هنوزه همش نگرانم مخصوصا" اگه یه روزی یه خورده مریض باشه
مامان محیا
11 اردیبهشت 91 12:07
ناراحت نباش ما هم این روزها رو گذروندیم.. میدونم سخته. خدا رو شکر پرستار خوبی داره. راستی از کجا پیداش کردی؟ میشناختیش؟؟


نه نمیشناختم از شرکت گرفتم
مامان ثمین
11 اردیبهشت 91 12:24
سلام.به این فکر کن که موقعی که میری خونه و آوا گلی رو بغل میکنی چه حس خوبیه و نمیخواهی از خودت جداش کنی مگه نه؟


دقیقاً
خانمی
11 اردیبهشت 91 12:31
اشکمو در آوردی
مامان محیا
11 اردیبهشت 91 12:47
میشه آدرس دقیق شهر وفروشگاه شو بدین آخه من قم زندگی میکنم توی شهرخودمون این وسایل وپیدا نکردم ممنون


آره عزیزم همه شعبه هاش ندارن اونارو باید از شعبه روبروی پارک ساعی بگیری
یاسمن مامان رادین
11 اردیبهشت 91 15:47
واقعا سخته به مرور شاید دلتنگی کمتر بشه. امیدوارم هرجا هستین شاد و سلامت باشین
آسمونی
11 اردیبهشت 91 15:48
سلام ماشالله همه چیز نی نی تون خیلی تاپ و قشنگه .. ایشالا خدا براتون نگهش داره . حالا غصه نخورین به هر حاال گاهی اوقات نمیشه کاری کرد دیگه راستی با اجزه لینکتون میکنم تا همیشه بخونمتون ممنون .
مامان مریمی
11 اردیبهشت 91 20:03
آخی... بیا از اینم بنویس که وقتی آوا دیدت چیکار کرد. خوردت؟ هانا که منو می خوره وقتی بعد از مدتی می بینه منو
آینور مامان سهند
12 اردیبهشت 91 10:32
الهی خوکشل خانومتو ببوس وقتی رفتی خونه از طرف من
یاسمن مامان رادین
12 اردیبهشت 91 10:33
___0♥0♥_____♥0♥0,*-:¦:-* _0♥0000♥___♥0000♥0,*-:¦:-* 0♥0000000♥000000♥0,*-:¦:-* 0♥00000000000000♥0,*-:¦:-* _0♥000000000000♥0,*-:¦:-* ___0♥00000000♥0,*-:¦:-* _____0♥000♥0,*-:¦:-* _______0♥0,*-:¦:-* _____0,*-:¦:-* ____*-:¦:-*_____0♥0♥____♥0♥0 __*-:¦:-*____0♥0000♥___♥000♥0 _*-:¦:-*____0♥0000000♥000000♥0 _*-:¦:-*____0♥00000000000000♥0 __*-:¦:-*____0♥000000000000♥0 ____*-:¦:-*____0♥00000000♥0 ______*-:¦:-*_____0♥000♥0 _________*-:¦:-*____0♥0 ______________,*-:¦:-*
مامان دینا جون
12 اردیبهشت 91 11:17
عزیزم این پست رو که خوندم دلم گرفت.خییییلی سخته.اتفاقا چند روز پیش داشتم به این فکر میکردم اگه من شاغل بودم چه جوری میخواستم از دینا جدا بشم.
مامان آیلین
12 اردیبهشت 91 15:27
عزیز خیلی سخته دلبندتو تنها بذاری و بری منم روزهای اول این احساسو داشتم الان هم که 7 ،8 ماهه که میرم سرکار هی از اونجا چند دفعه ای زنگ میزنم تا ببینم چیکار میکنه
ازاده مامانه هانا
13 اردیبهشت 91 0:00
الهیییییییییییی صفورا جونمممم . امیدوارم زود عادت کنی. سخت ترین کار دنیاس بی بچه بودن اما چه میشه کرددددددددددددددددددددد
آی تک
13 اردیبهشت 91 10:25
دیدی بهت میگفتم خیلی دلتنگ نیایش میشم دوری از بچه خیلی سخته حالا درکم میکنی؟؟؟؟ امیدوارم بتونیم زندگی خوبی براشون بسازیم اونوقت افتخار کنیم که این همه سختی رو تحمل کردیم تا خوشبختشون کنیم
ارزو(مامان بنیا
16 اردیبهشت 91 23:46
خیلی سخته دوستم اما عادت می کنی منم بعد از 3 ماه رفتم
ز
30 مرداد 92 19:51
الهی........
ز
30 مرداد 92 19:51
الهی...........