آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

آوای دلنشین

زمان وایسا نرو...

1391/2/24 12:27
نویسنده : مدیر
2,302 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پرنسس من قلب

خوبی گلم؟ دلم برات یه ذره شد الان که سرکارم ناراحت گاهی اوقات آدم قدر چیزهایی رو که داره نمیدونه یا از زمان کمال استفاده رو نمیبره و بعد پشیمون میشه اما باید بگم در مورد تو وضع فرق می کنه من قدر ثانیه به ثانیه با تو بودن رو میدونم قدر تمام لحظات نوزادی و کودکی و ... ، قدر تمام لحظاتی که داری جلوی چشمام بزرگ میشی دوست دارم بلند فریاااااااااااااااد بزنم زمان وایساااااااااااااا نرووووووووو من می خوام بازم لذت ببرم از لحظه به لحظه بودن با دخترم از تمام لحظات شیرین تو رو داشتن... گاهی بر می گردم و به عکسات از ابتدا تا الان نگاه می کنم و میبینم که ای وااااای چقدر زود میگذره و بچه ها چقدر زود بزرگ میشن... نمی خوام نمی خوام این لحظات رو از دست بدم می خوام بشینم و هر ثانیه نگاهت کنم... وقتایی که مثل یک فرشته کوچولو می خوابی... وقتایی که مثل غنچه باز میشی و میخندی...یا حتی زمانهایی که بغض می کنی یا غر میزنی یا گریه می کنی تماااااااااام این لحظات دوست داشتی رو دوست دارم قلبقلبقلب

دوست ندارم زود بزرگ بشی نمیدونم وقتی که بزرگ بشی آیا بازم پیشم میمونی یا نه...نمی دونم آیا باز هم با دیدن من ذوق میزنی یا نه....آیا بازم محتاج محبت های من هستی یا نه....واقعاً نمی دونم فقط می خوام تو بدونی که هر زمان اراده کنی آغوش من برای تو بازه...می خوام سنگ صبورت باشم...ازت هیچ توقعی ندارم جز اینکه باشی فقط باشی و بذاری که دوستت بدارم...بذاری که زندگیمو به پات بریزم و بذاری که برات مادری کنم شاید خواسته زیادی باشه اما من این انتظار رو ازت دارم...

وقتی سرکارم دائماً به عکسهات نگاه می کنم و لذت میبرم ... وقتایی که خوابی دوست دارم بشینم و ساعت ها به چهره معصومانه و فرشته گونه ات نگاه کنم...

خدایاااااااااااا شکرت به خاطر بزرگ ترین نعمتی که به ما عطا کردی شکررررررررررررت خداااااااااا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

الهام مامان آنیتا و دریتا
24 اردیبهشت 91 15:49
سلام دوستم منم همین حسو دارم از آینده می ترسم دلم برای وقتی 1 کیلو و 800 بودن تنگ می شه
النا
24 اردیبهشت 91 16:49
جالبه که حس مادر شدن تقریبا برای همه یکسانه منم همین حس تو رو درم صفورا جون... اصلا نمیخوام زمان بگذره میترسم آرتین بزرگتر بشه و وابستگیش به من کمتر و دیگه انقدر بهم نزدیک نباشه ولی جالبه هر چی میگذره انگار ما به بچه ها وابسته تر و عاشقتر میشیم بوووووس برای تو و آوای خوشگل خاله....
مامی مائده
24 اردیبهشت 91 22:56
وای صفورا چقدر قشنگ نوشتی منم همینارو میخوامممممممممم
مریم مامان پندار
25 اردیبهشت 91 15:26
حس زیبای مادر بودن حسیه که هیچ کس درک نمیکنه مگه خودش مادر باشه
الناز(مامان بنیا
25 اردیبهشت 91 16:12
میدونم خیلی سخته من خودم از سه ماهگی بنیا اومدم سر کار و همیشه این عزاب وجدان دارم داشتم
مامان ترنم کوچولو
27 اردیبهشت 91 20:06
چی بگم حرف دل همه مامانارو زدی. ااااااااااااااااااااای
سارینا مامان آرمان
28 اردیبهشت 91 12:40
قشنگ نوشتی صفورا جون بغض کردم ...
آی تک(مامان نیایش)
30 اردیبهشت 91 9:33
حرف دل من هم هست خیلی خوب نوشتی صفورا جون
saba
30 اردیبهشت 91 10:32
مادرانه ات جاوید باد...
مامان نخودی
30 اردیبهشت 91 11:35
صفورا جون اینا حرفای دل منم هست دلم برای وقتی که مثل پر بود و تو بغلم میگرفتمش خیلی تنگ شده و برای همه این شیرین کاری های این روزهاش هم دلم تنگ میشه همه این حس هاست که عشق مادر بودن رو تکمیل میکنه
مریم مهرزاد
1 خرداد 91 14:44
صفورا جون منم همیشه همین فکرا رو می کنم.وحسم همینه. عزیز خاله خیلی تاز وخواستنی هستی....انشالله همیشه شاد باشی .سایه مامانت همیشه بالای سرت باشه..می بوسمت عزیزم