یه روز خوب تو باغ آقا جوون با دوستای گلمون
سلام عشششششششق مامان عمممممممر مامان نفسسسس مامان
اومدم تا از خاطرات یه روزه خوب دیگه بگم روز جمعه قرار گذاشتیم با خاله آنا و آرمیتا جوون بریم پیک نیک باغ آقا جوون
قرار شد آناهیتا جوون اینا بیان دنبال ما و با یک ماشین بریم اصلا بذار ماجرا رو با عکسا توضیح بدم:
آماده شدی که بریم اینقدر لباس تنت کردم که دستاتو نمی تونستی خم کنی :
یکم آناهیتا جوون اینا دیر کردن واسه همین مام رفتیم تو حیاط منتظرشون شدیم و تو کلی واسه خودت با بابا شهاب بدو بدو بازی کردی:
عکس پدر و دختر:
تو ماشین منتظریم تا آناهیتا و آرمیتا برسن:
وای که تو ماشین با این دستمال مرطوباتون و کوله پشتی تو بساطی داشتیما همش بکش بکش می کردید اون بکش تو بکش آرمیتا اول دستمال مرطوبشو از تو کیف مامانش درآورد و چون دقیقا مثل مال تو بود تو شروع کردی گریه که ازش بگیری فکر می کردی مال تو رو برداشته واسه همین منم مال خودتو از تو کولت درآوردم و دادم دستت
و حالا بریم تو باغ:
در بدو ورود تا مرغ و خروسا رو دیدید دویدید به طرفشون:
بیچاره آقا آرش نمیدونست که کدومتونو کنترل کنه ووروجکا :
مشغول تماشای مرغابی و مرغ و خروسا:
عکس هنری که آنا جوون ازت گرفته:
در کنار خاله آنای خوووووشگل:
همش می خواستید تو درست کردن آتیش و کباب به باباهاتون کمک کنید همش لای دستو پاشون میلولیدین و می خواستید باد بزنید و انبر بردارید و ... :
الهی فدات شم که اینقدر داری با دوستت ذوق می کنی:
اینجام که دو تایی رو تاب نشستید و آخرش تو از جلو افتادی زمین و یکم دهنت خونی شد و تا آخر شب هم یکم باد کرد :
آرمیتا همش منو صدا می کرد خاله صفورا منم می گفتم جووونم بعضی وقتام می گفت خاله صفورا دوست دارم من دلم غشششششش میرفت براش
یه جمع گرمه دوستانه:
اینجام دستاتونو کرده بودید تو کفشاتونو و بازی جدید راه انداخته بودین :
خلاصه اینکه یه روز خیییییییییلی خوبی بود و حسسسسسابی بهمون خوش گذشت برگشتنی که ما رو رسوندن در خونمون تا پامونو گذاشتیم خونه تو زدی زیر گریه و همش آرمیتا آرمیتا می کردی به بدبختی اون شب خوابوندیمت با اینکه خیلی خسته بودی
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------
اینم عکس یکی دیگه از خرابکاریهات یه روز که من تو آشپزخونه مشغول درست کردنه غذا بودم یهو اومدم بیرون و با این صحنه روبرو شدم:
اوووووووووووف جعبه یکی از اسباب بازیهات که توش یونولیت داشت رو تیکه تیکه کرده بودی و ریخته بودی تو کلللللللل خونه اینی که تو عکسه بخش کوچیکی از خرابکاریته 2 ساعت طول کشید تا جاروشون کردم خیلی جنسش بد بود و به همه جا میچسبید تو هم همش روش می دویدی و پخششون می کردی