نوروز 93
سلام آوای زیبای زندگیه ما دختر قشنگم عیدت مبااااااااارک امیدوارم سالهای سال عید رو به خوشی و در کنار همه کسایی که دوسشون داری جشن بگیری
چقدر این چند روز خوب بود که کنار تو بودیم و از لحظه لحظه با تو بودن لذت بردیم چقدر شیرین بود شیطنت های تو رو دیدن و ثانیه به ثانیه اشو درک کردن
خوب از خاطرات هفته اول عید بگم برات
روز عید و تحویل سال ما مامان جوون اینا و خاله سمیرا اینا و مامانی رو دعوت کرده بودیم خونه و از روز قبلش حسابی مشغول بودیم تو هم کللللی کمک کردی به خصوص در چیدت سفره هفت سین یا به قول خودت سفره هسین
ما هی جمع می کردیم و تو هی میریختی اینم کمک شما بود ولی خداییش تو گردگیری کمکم کردی عااااشق اینی که شیشه پاکن و اینا رو اسپری کنی و بعد با دستمال تمیز کنی کللللل خونه رو اینجووری تمیز کردی حتی یه موقعی که از دستت قایم کردم شیشه پاک کن رو رفتی بدون اینکه من متوجه بشم اسپری خوش بو کننده رو که شبیه شیشه پاک کن بود زده بودی به در ماشین لباسشویی و ... و کل خونه بو گرفته بود
خوب بریم سراغ عکسا:
خاله شمیم و آوا:
اینم خانواده خوب ما:
میز عیدی ها:
تقویم آوایی و کارت هدیه سفارشی :
اینم عیدی آوا خانوم:
آخرین روز کاری وقتی از سرکار برگشتم اومدم مهد دنبالت بعد با هم رفتیم آرایشگاه توی آرایشگاه اینقدر دلبری کردی و شعر خوندی که کلی همه رو مشغول کردی و واست دست زدن بابت شعر خوندن قشنگت وقتی کارم تموم شد با هم رفتیم و این عیدی رو برات خریدیم همش می خواستی بازش کنی اما من دوست داشتم دم عید بازش کنی همش بهت می گفتم مامان وایسا عید بشه بعد بازش کن تو هم بهم می گفتی مریم جوون گفت عید شما مبالک (یعنی عید شده )
ای جوووووووونم فدات بشم که اینقدر جدی در حال آشپزی هستی :
بقیه هم بهت تراول عیدی دادن دست همشون درد نکنه
واسه شام هم سبزی پلو با ماهی درست کرده بودم که خوب شده بود خدا رو شکر
و اما 1 فروردین رفتیم قم پیش به قول تو آواییه بابایی اونجا هم کلی عید دیدنی رفتیم تو هم اصلا غریبی نمی کردی نوه خاله باباشهاب رو که خیلی کم دیده بودی و چند سال ازت بزرگتره هی میرفتی دستشو می کشیدی و می گفتی بیا بلیم توپ بازی بعدشم که ما بلند شدیم بریم در کمال تعجب موندی خونه خاله باباشهاب و ما رفتیم خونه اون یکی خاله عید دیدنی خلاصه اینکه نه مامانی نه بابایی هیچی سراغمونم نگرفتتی
بعدشم که از قم برگشتیم باز یکم تمیزکاری داشتیم و دیروزم که پسرخاله ها و پسردایی باباشهاب رو دعوت کردیم ناهار بردیمشون رستوران و بعدشم اومدیم خونه کلی تو با به قول خودت زهلا و مدیس بازی و شیطنت کردید و کلی هم شکلات خوردی و مام کلی پانتومیم و بیست سوالی و اینا بازی کردیم و خندیدیم و حسابی به هممون خوش گذشت امروزم که من با اجازتون اومدم سرکار و ان شا ا... هفته دیگه هم عازم مسافرت هستیم
این بود انشای من در مورد نوروز