افطاری باغ و همکارای مامانی و عکسای متفرقه 32 ماهگی
سلام عروسک کوچولوی مامان ببخشید که نمی تونم زود به زود وبلاگتو آپ کنم این روزه گرفتن دیگه جوونی واسم نذاشته اما عوضش الان اومدم با کلللللی عکس و خاطره
الان که دارم برات می نویسم 6 روز از 32 ماهگیت گذشته و روز به روز داری بزرگتر و خانوم تر میشی و هر روز ما رو با کارا و حرفات متعجب می کنی
دو شب پیش افطاری مهمون خاله سمیرا بودیم که تو باغ آقاجوون گرفته بود ما تصمیم داشتیم که زودتر بریم تا تو بتونی تو آفتاب حسابی برای خودت آب بازی کنی ولی متاسفانه تا کارامونو کردیم و رفتیم دیگه عصر شده بود و هوای اونجا هم خیلی خوب و خنک بود اما برای آب بازی سرد بود اما بازم تو رضا ندادی و کللللللللی واسه خودت آب بازی کردی همش می گفتی بریم مادی پادول کنیم
این کلاهم مامان جوون از دبی برات سوغاتی آورده کم کم سوغاتیات رو نمایی میشه :
در بدو ورود عمو حسین می خواست بکنتت تو آب :
تو و محمد که خیلی باهم دوست شده بودید:
تو و محمد و علی (پسر دایی های من):
خودت رفتی تو آب :
تاب بازی با بابا شهاب:
و حالا آماده شدی برای مهمونی :
و اما قسمت خوشمزه قضیه:
میز افطاری:
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
بقیه عکسای عکسای جامونده از قبله که وقت نکرده بودم بذارم.
در حال خروج از مهد:
الههههههی من فدای اون کوله ات بشم که دیگه دوست داری خودت ببریش و به من نمیدی
مهد تماشای تلویزیون اونم تو کالسکه اسباب بازیت :
قربون اون دمپایی های لنگه به لنگه ات بشم ممممممممن
این دمپایی رو فرشیا رو فاطمه جوون دختر عمه مامانی برات سوغاتی آورده و تو هم عااااشقی و همش تو خونه پات می کنی. اون کالسکه رو هم خودم برات خریدم خیلی بامزه میشینی توش و پا میزنی و تو کل خونه میچرخی
یه روز که رفته بودیم شهروند یا به قول تو چخ بازی :
هر روز مربیت موهاتو یه مدل باحالی میبافه من که بلد نیستم :
اینم یه مدل بافت دیگه که خیییییییییلی باحال بود:
و اما جریان این جوب آب کنار مهدتون تا از مهد میای بیرون میدوی سمتش و میگی بریم آباها رو ببینیم بعدم یه چوبی برگی چیزی میندازی توش و رفتنشو تماشا می کنی
اینم یه روز که به کشوی تجهیزات زمستونی دست برد زدی و این تیپو واسه خودت ساختی بابا شهابم سریع ازت عکس گرفت :
اینم یه شب که با همکارای مامانی رفتیم افطاری فشم رستورانش خییییییییلی توپ و باحال بود :
عکس آخری داغه داغه همین الان از تنور اومده بیرون ماله همین امروز صبحه که داری میری مهد تعجب نکن دلیل تیپت اینه که امروز عکاس میاد مهدتون و دکورشون لب دریاس
عکسش که چاپ شد حتما میذارم تو وبلاگت.
آوا جوونم اینو بدون که مامان و بابا بی حد و مرز دوست دارن و حاضرن همه زندگیشونو بدن تا تو خوشبخت و خوشحال باشی