آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آوای دلنشین

باقالی پارتی- پارک و گشت و گذار

 سلام دختر شیرینه مامان عکسای این پستو چند روزه پیش گذاشته بودم اما وقت نمی کردم متنشو بنویسم آخه این روزا خیلی سرم شلوغه جنسای جدیدم از دبی رسیده و کارای عکس گرفتن و گذاشتن تو سایت و ... در کنار کارای زیاد بانک آخر سال و بقیه کارای خونه و ... اووووووووف خلاصه آخر ساله و همه مشغولن این وسط مسطای کارام بالاخره یه وقتی پیدا کردم تا بیامو برات بنویسم خوب اول از همه از خونه خال حدیث جوون بگم و باقالی پارتی قضیه از اینجا شروع شد که حدیث جوون که عکس سفره یلداشو گذاشته بود توش باقالی بود اونم چه باقالییییییییی ووووووی من مثل این زن حامله ها ویار کرده بودم و به حدیث هم گفتم اونم بیچاره می گفت دو بسته باقالی داره...
7 اسفند 1392

آوا در فشن شووووو

خوب بالاخره اومدم با عکسای فشن شو که قولشو داده بودم البته عکسای دوربین خودمه چون عکسا و فیلم اصلی رو هنوز نرفتم بگیرم چیکار کنم تنبلیه و البته گرفتاری خوب از اول برات تعریف کنم که از کجا شروع شد: یه روز که رفتم مهد دنبالت بهم یه شماره دادن و گفتن با این شماره تماس بگیرید و گفتن که از طرف یه موسسه برگزار کننده فشن کودک اومده بودن مهد برای انتخاب مدل برای شویی که قرار بود آخر هفته برگزار بشه و آوا رو انتخاب کردن راستش من اولش نم یخواستم ببرمت چون راهش خیلی دور بود و باورم هم نمیشد که واقعا یه شوی جدی و کامل باشه اونم با بچه های به این کوچولویی  تازه شبشم مهمونی دعوت بودیم اما مدیر مهدتون سهیلا جوون بهم گفت که سعی کنید حتما...
23 بهمن 1392

عکسهای زمستانه مهدکودک

سلام عشششششششق مامان که هر روز داری شیرین و شیرین تر میشی و عشق منو بابایی هر روز بهت بیشتر از روز قبلشه اول از همه باید بگم موبایلمو دادم تعمیر و با اینکه تونسته بود درستش کنه و کامل و بدونه مشکل میاد بالا اما میگه چون آب خوردگیش زیاده صفحه تاچش از کار افتاده  تازه من بهش نگفتم که شما چه دسته گلی به آب دادی فقط گفتم یکم آب خورده موبایل و روشن نمیشه البته فداااااااااااااایه یک تاره موت عزیییییییزکم بعدم اینکه چند وقته پیش مهدکودکتون عکاس آورده بودن تا ازتون عکس زمستونی بندازه و دیروز عکساتون حاضر شد من که راضی بودم فقط چون فایلاشونو ندادن مجبور شدم سکنشون کنم واسه همون کیفیتشون شاید خیلی خوب نباشه. اینم از عکسای ...
21 بهمن 1392

خرابکاری بزرگ...

اوووووووووووووووووف فقط اومدم از دسته گلی که دیروز به آب دادی بگم دیروز رفتم لباس ریختم تو ماشین لباسشویی و ماشینو زدم بعد هی دیدم انگار بدجوور صدا میده رفتم دیدم انگار یه نوووری از توش بیرون میومد البته مطمئن نبودم گفتم حتما خیالاتی شدم یک لحظه به ذهنم خطور کردم نکنه موبایلمو انداختی تو ماشین همش به خودم دلداری میدادم که نه بابا حتما میدیدم اگر موبایلمو انداخته بود توش  سریع رفتم دنباله موبایلم گشتم و پیداش نکردم زنگ زدم بهش گفت در دسترس نیست رفتم بیشتر دقت کردم بیچاره موبایلم تو اونهمه آب ماشین هنوز داشت نور میداد سریع آب ماشینو تخلیه کردم و موبایلمو خیسه آب آوردم بیرون و با حوله خشک کردم و سشوار گرفتم اما دیگه روشن نمیشه ...
19 بهمن 1392

27 ماهگی و اولین تجربه برف بازی

سلام دختر کوچولوی خووووووشگل خودم 27 ماهگیت مبااااااااارک عششششششق مامان به قول خودت: من شوما رو ححححییییییییییلی دوس دالم وقتی این جمله رو به من یا بابا شهاب میگی یعنی دلمون ققققققققنج میره برات تو این پست از شیرین زبونیات نمیگم چون باید یادداشت کنم چند روز تا یادم بمونه وقت دیشب خیییییییلی بامزه بود خونه مامان جوون اینا گفتی اِووووول (ایول) هممون از دست مرده بودیم از خنده خوب از این روزا بگم که تهران سراسر سپید پوش شده من عاااااااشق برفم چند روزه یه ریز داره تو تهران و البته بقیه شهرای ایران برف می باره مدرسه ها رو چند روزه تعطیل کردن و زحمت تو هم این روزا افتاه گردن مامان جوون و خاله شمیم و خاله شتیبا ...
16 بهمن 1392

تولد آرتین جوون، تولد ریحانه جوون و تولد رهام جوون

سلام دختر کوچولوی مامان بازم اومدم تا از اتفاقات این چند وقته برات بنویسم سریال تولد بازی های ما همچنان ادامه داره خدا رو شکر ایشالا خدا زیادش کنه اول از همه روز 5 شنبه 26 دی تولد آرتین جوون خونه خاله میترا دعوت بودیم واااااااااای که چقققققققدر خوش گذشت و رقصیدیم و حال کردیم دیگه آخر تولد بعد از شام خواهراش رفتن ما هنوز تلپ شده بودیم خونشونو و تازه رقصیدنمون گل کرده بود دیگه آخر شب فکر کنم همه مثل جنازه شده بودیم از میترا جوون به خاطر زحمتایی که کشیده بود خیییییلی خییییییییلی ممنونم و اما بریم سراغ عکسا:   یه دوساعتی تو تولد کارت این بود پاپ کورنا رو بریزی تو لیوان برگردونی تو بشقاب و دوب...
6 بهمن 1392

26 ماهگی، تولد صدرا جوون و تولد مه سما جوون

سلام عششششششششششق کوچولوی مامان که روز به روز برای من شیرین تر و جذاب تر و دوست داشتنی تر میشه و لحظه به لحظه از لحظه پیشش عشقم نسبت بهت بیشتر میشه و چشیدن حلاوت داشتن تو بیشتر بهم مزه میده  وقتی میام سرکار و یاد حرفا و کارای شیرینت میوفتم خییییییییییلی دلم برات تنگ میشه اما چه کنم که بیشتر از این نمی تونم از بودن باهات لذت ببرم اما به همینشم راضیم و خدا رو شکر می کنم بابت این نعمت بززززززززرگ که زندگیمو متحول کرد باید مامانو ببخشی که نرسیدم زودتر بیام و برات بنویسم واقعا نمی تونی تصورشو بکنی که چققققققققدر درگیرم این روزا کار بانکو و کار فروشگاهو و زندگی و ... خیلی زیاد شده و دیگه نمیرسم زودتر بیام و بنویسم از د...
24 دی 1392

کریسمس و مریضی

اول از همه میلاد حضرت مسیح، منادی بزرگ صلح، عدالت و شفقت و همچنین کریسمس رو به همه دوستای گلم و به خصوص تو دختر زیبای خودم تبریک و تهنیت عرض می کنم. اینم عکس کریسمس امثال: این هم ماله کریسمس پارساله:   بعد از اون میریم سراغ اتفاقات این روزا که متاسفانه اتفاقات خوبی نیست اما خوب جزئی از زندگی تو حساب میشه و باید برات بنویسم   یه عالمه تایپ کرده بودم همش پرییییییییییییییییییید حالا مجبورم دوباره بنویسم توی پستای قبلی در مورد مریضی های این چند وقتت نوشته بودم تقریبا می تونم بگم به طور دائم از اول پاییز تا حالا مریض بودی مریضیهات اوج و فرود داشت اما هیچ وقت به طور کامل خوب نشدی که حتی فرص...
8 دی 1392

یلدای 1392

  آن گاه که تولد دختری بیگناه مایه ننگ عرب ها بود، آن گاه که زندگی برای دخترکان ساعتی به طول نمی انجامید.... نیاکان پاکمان، بلند ترین شب سال را شب تولد مینو (الهه زن ) و میترا (الهه خورشید) را به نام یلدا نام نهادند، گرامی داشتند و شادی کردند.... یلدا ، یادگار نام وطن و عروس زمستان بر شما مبارک!!! بلندترین شب سال هم خورشید را ملاقات خواهد کرد و این یعنی بوسه گرم خداوند بر صورت زندگی وقتی که همه چیز یخ می زند! دخترک زیبای من در آغاز زمستان هرگز زمستانی مباد بهار آرزوهایت … یلدای تو هم مبارک! اینم عکس یلدای پارسال (1391) : ببین چقدر بزرگ تر و خانوم تر شدی عشششششششق من   ----...
1 دی 1392