27 ماهگی و اولین تجربه برف بازی
سلام دختر کوچولوی خووووووشگل خودم 27 ماهگیت مبااااااااارک عششششششق مامان
به قول خودت: من شوما رو ححححییییییییییلی دوس دالم وقتی این جمله رو به من یا بابا شهاب میگی یعنی دلمون ققققققققنج میره برات
تو این پست از شیرین زبونیات نمیگم چون باید یادداشت کنم چند روز تا یادم بمونه
وقت دیشب خیییییییلی بامزه بود خونه مامان جوون اینا گفتی اِووووول (ایول) هممون از دست مرده بودیم از خنده
خوب از این روزا بگم که تهران سراسر سپید پوش شده من عاااااااشق برفم چند روزه یه ریز داره تو تهران و البته بقیه شهرای ایران برف می باره مدرسه ها رو چند روزه تعطیل کردن و زحمت تو هم این روزا افتاه گردن مامان جوون و خاله شمیم و خاله شتیبا با اینکه مهدتون بازه اما مامان جوون نذاشت تو سرما ببرمت مهد و گفت خودم نگهش میدارم خلاصه ما هم این چند روز اونجا خوابیدیم.
دیروز با خاله شمیم و خاله شکیبا و بابا شهاب رفتیم برف بازی و برای بار اول بودیم که تو از نزدیک برف رو لمس می کردی تا حالا از ترس سرما خوردنه تو نبرده بودیمت برف بازی تازه دیروزم مامان جوون هی می ترسید که سرما بخوری و می گفت نمی خواد بریم اما من حسسسسابی لباس تنت کردم و گفتم گناه داره بابا بچه باید ببینه از نزدیک برفو
خوب بقیه ماجرا به روایت تصویر:
اولش مات و مبهوت برفا رو نگاه میکردی:
سرسره بازی با خاله شمیم:
کم کم با برف آشنا شدی:
دوست داشتی دستکشاتو دربیاری و با دست خودت برفو لمس کنه تجربه خوبی بود :
دوباره سرسره بازی:
حالا با خاله شکیبا:
حالا یه سرخوردنه سه نفره با خاله ها:
در حال درست کردن آدم برفی:
هرچند تو نذاشتی به آدم برفی برسه و وسط کار شروع کردی به خراب کردنش مام گذاشتیم تا حسابی کیف کنی اگر شد امروز دوباره میریم تا یه آدم برفیه حسابی درست کنیم
اینم آخرین عکس که دیگه غرق در برف شدی :
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
به زودی با یه پسته خاص و ویژه برمی گردم فقط خلاصه بگم که از طرف یه موسسه فشن کودک که اومده بودن مهدتون انتخاب شدی برای مدل شدن و واقعااااااا رفتی روی استیج فشن و راه رفتی خییییییییلی فوق العاده بود تجربه جالبی بود به زودی عکساش به دستم میرسه و میذارم تو وبلاگ