خونه خاله سارا و جام جهانی فوتبال
دوره ماهیانه این هفته خونه خاله سارا بود و روز بازی فوتبال جام جهانی بازی ایران و بوسنی قرار بود بعد از تموم شدن مهمونی شوهرای ما چند نفر بیان که فوتبالو دور هم ببینیم یه توضیح کوتاهی از بازیهای قبل بدم بازی اول ایران با نیجریه بود که ساعت 11:30 روز دوشنبه بود و همه رفتن خونه خاله گلاره اما چون فرداش تو باید میرفتی مهد نشد ما بریم و این بازی 0-0 تموم شد بازی بعدی ساعت 8:30 بود که قرار بود بریم خونه خاله مریم اما شب قبلش تو نمیدونم چرا تا صبح بالاآوردی و روز شنبه من مجبوور شدم مرخصی بگیرم و بمونم پیشت ترسیدیم بریم یه وقت ویروسی چیزی باشه بچه های دیگه هم بگیرم البته پیش دکتر رفتیم و گفت چیز مهمی نیست چون از صبحش دیگه خوب شدی فقط بگردم برات که خیلی بی حال شده بودی این بازی که با آرژانتین بود و ایرانیا کولاک کردن با ناداوری و بدشانسی ایران 1-0 از آرژانتین باخت و حالا نوبت بازی آخر بود که اگر ایران میبرد و آرژانتین هم نیجریه رو میبرد احتمال صعود ایران خیلی زیاد بود و به دلیل بازی خوب قبلی ایران ماها همه خیلی امیدوار بودیم که متاسفانه خیلی بد بازی کردن و 3-1 باختیم و به عنوان تیم 4 حذف شدیم
عکسای دوره:
خاله حدیث داره براتون میخونه و شماها میرقصید :
اینم شبش که عمو شاهین براتون شیرینی موشی های خوشمزه ای گرفته بود و در حال پرخوری هستید :
این کلاها رو هم عمو هومن زحمت کشیده بود خریده بود :
اینم یه خانواده فوتبالی :
اینجام عمو محمد و خاله گلاره دارن باهاتون آسیا بچرخ بازی می کنن:
الهی بگردم واسه بنیتای خاله سارا شب موقع فوتبال اومده بود از صندلی بیاد پایین سرش به لبه میز خورده بود و یکم شکافته شده بود که حسسسسسسسسابی حالمون گرفته شد اون شب اما بردنش دکتر و بخیه چسبی زده بود و گفته بود خدا رو شکر خوبه
بعد از فوتبالم شام از بیرون گرفتیم و خوردیم و اومدیم خونه
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
این عکسام واسه یه روزیه که منو و بابا شهاب از سرکار اومده بودیم و خسته بودیم چند دقیقه رفتیم دراز بکشیم تو اتاق و تو هم واسه خودت این وسطا ول میچرخیدی یهو از اتاق اومدیم بیرون و با یه همچین صحنه ای مواجه شدیم اوووووووووووف برداشته بودی پودر بچه رو خالی کرده بودی رو میز و مبل و زمین و خودت
این پست تکمیل تر میشه یکم هل هلکی نوشتم الان باید برم امروز تولد دعوتیم
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن. : اول اینکه روز بعد که بنیتای خاله سارا رو برده بودن دکتر خودش دکترش گفته بخیه لازمه و آمپول بی حسی زده و سه تا هم بخیه خورده و بیچاره بچه کلی هم گریه کرده الللللللهههههههی بگردم براش
دوم اینکه الان حوصله ندارم این پستو تکمیل کنم میذارم تو پست بعدی با عکسای تولدایی که رفتیم