10 روز تا پایان این راه - آخرین ویزیت دکتر
سلام دختر قشنگ مامان
واااای که این روزای آخر چقققققققدر دیر میگذره فقط 10 روز مونده به اتمام همه انتظارا شمارش معکوس دیگه شروع شده
اینقدر که دیگه این روزا به فکرتم و مامانای نی نی سایتی هم همه دارن فارغ میشن و من هی حسرت به دل آرزوی دیدنتو میکشم دیشب دوبار خوابتو دیدم
تو اولی یه نی نی خیییییلی ریزه میزه و کوچولو بودی هربار می گرفتم صورتتو به سمت خودم بهم لبخند میزدی وااااااااای که چه لذتی داشت بعد می خواستم بهت شیر بدم اما شیرم نمیومد یکی گفت برید کاچی بیارید بهش بدید بعد من اینقدر ناراحت شدم اینقدر سینمو فشار دادم تا یهو شیر زد ازش بیرون بعد گذاشتم دهنتو و تو هم خوردی....
تو خواب دوم خواب میدیدم زایمان کردم بدون اینکه اصلا بفهمم تو خییییلی توپولی و ناز بودی انگار زودتر از موعد به دنیا اومده بودی و من بی خبر بودم همش به بخیه هام نگاه می کردم و با تعجب می پرسیدم کی این اتفاق افتاد یکم ناراحت بودم که تو سر وقت نیومدی اما در آغوش گرفتنت خییییییییلی لذت بخش و شیرین بود خاله مریم می خواست تو رو ببره و به دوستاش نشون بده و من داشتم تو رو لای پتو می پیچیدمو بعدش بغلت کردم. وقتی بیدار شدم کلللللللللی ناراحت شدم که همش یه خواب بوده اما عوضش خوشحالم که چیزی نمونده تا به واقعیت تبدیل بشه
هر چند که این روزام کیف خودشو داره تکونات زیاد شدن و هی تو شکمم موج میری و این خیلی بهم حال میده خانم دکتر گفت به خاطر اینه که سرت هنوز نرفته تو لگن روز چهارشنبه 11 آبان آخرین وقت دکترمون بود که با بابابی رفتیم خانم دکتر وزیری کلی باهات حال کرده بود وقتی اینبار معاینه ام کرد گفت بچه ات چه خوب ولو شده تو شکمت انگار جاش خیلی راحته حتی شکمتو که فشار میدم خودشو جمع نمی کنه بعد دستیارش طیبه خانم با خنده گفت به جاش مامانش خودشو جمع می کنه آخه هر بار که دست میزدن زیر دلم من پاهامو جمع می کردم خلاصه خانم دکتر معتقد بود تو تا روز عید غدیر صبر می کنی و همون روز برای به دنیا اومدنت مناسبه که امیدوارم همونجووری بشه. فسقلی انگار اون تو بهت بد نمیگذره که همچین سفت و سخت چسبیدی به سقف شکمم