یک ماهگی
سلام پرنسس کوچولوی من
یک ماهگیت مبارک عزیزم آوا کوچولوی ما یک ماهه شد هوراااااااااااااااا
چی بگم از این مدت که با همه خوبیها و سختیهاش گذشت اما خوب شب بیداری می کنی واسه خودت هاااااا شیطون بلا این مدت اصلا به من فرصت ندادی که بیامو وبلاگتو به روز کنم شبا که تا صبح سرگرم تو هستم و روزا تا تو می خوابی مجبورم بخوابم تا زنده بمونم مثلاً دیشب از ساعت 11:30 تا 4 صبح بی تابی کردی و صبح هم از ساعت 9 صبح تا 12 !!! من دیگه داشتم از پا درمیومدم اما اشکال نداره عزیزم من با همه وجودم و عشقم برات وقت میذارم تا بزرگ بشی و همدمم بشی
امروز وقت دکتر داشتیم اما من اینقدر خسته شده بودم دیشب که نتونستم ببرمت آخه من خودم یه مدتیه که شدیداً سرما خوردم فکر کنم سینوس هامم چرک کرده اما وقت نکردم برم دکتر امروزم اصلاً حالم خوب نبود که تو رو ببرم دکتر قرار بود بریم چکاپ ماهیانه اما اشکال نداره حالا شنبه میریم ان شا ا...
دیروز از خونه مامان جوون اینا بعد از چند روز اومدیم خونه، مامان جوون تو همین نصف روز دلش برات یه ذره شده بود
اینم چند تا عکس از یک ماهگی تو:
وقتی که آوا آشپز می شود :
آوا کوچولو در خواب ناز:
آوا خانوم تو تختش و اتاقش:
اینم چندتا از عکسای روزهای قبل از یک ماهگیت:
آوا کوچولو با لباس پهلوونی:
پرنسس من بعد از یه حموم جانانه: