چکاپ یک ماهگی
ببخشید عزیزم که زودتر از این وقت نکردم برات بنویسم آخه تو سرماخورده بودی و این چند روز بدجووری ما رو سرگرم خودت کرده بودی پریشب از ساعت 9 شب تا 8 صبح یک ریز گریه کردی نمی دونم بدنت درد می کرد یا گوشت اما خیلی دردناک بود اما حالا حالت خیلی بهتره گلم و من از این بابت خییییلی خوشحالم
چند روز پیش برای چکاپ یک ماهگیت برده بودیمت دکتر وزنت شده بود 4450 و قدت 53 و دور سرت هم 37 که فکر می کنم رشدت خیلی خوب بوده ما شا ا... اینقدر سریع رشد م یکنی که همه لباسایی که برات گرفته بودیم داره بهت تنگ میشه و مجبوریم همه رو تند تند تنت کنیم حتی بعضی از لباسای 3-6 ماهگی هم اندازت شده
اینم چند تا عکس حمومی از دختر نازم توی 33 روزگی:
یه خاطره خیییییییییلی بد هم از این حموم دارم که نمی دونم برات تعریف کنم یا نه
حالا بزرگ شدی نگی چه بلاهایی سر من آوردن هاااا
مامان جوون برده بودت حموم و فاطمه خانومم تو حموم بود و آماده بود که تو رو بگیره منم داشتم حوله ات رو جلوی منقل برقی گرم می کردم که تو اومدی بیرون سردت نشه اما ظاهراً تو این کار زیاده روی کردم چون وقتی فاطمه خانوم حوله رو گذاشت رو بدنت جیغت رفت هوا فقط خدا رحم کرد که سریع برداشت و چندتا کهنه نمدار که اونجا بود گذاشت رو بدنت مامان که جیغش رفت هوا که بچه سوخت و شروع کرد به دعوا کردن من! سریع آوردیم و به بدنت روغن زدیم و تو هم خیلی زود آروم شدی اما من زدم زیر گریه و تا دو ساعت هق هق گریه می کردم فاطمه خانوم هی می گفت بابا این نسوخته اگه سوخته بود که الان اینقدر آروم نمیشد و تا دست بهش می خورد جیغش میرفت هوا اما من همینجوور گریه می کردم و خودمو سرزنش می کردم از بلایی که سرت آورده بودم. هنوز که هنوزه وقتی چشمم میوفته به حموم مامان اینا و یاد اون روز میوفتم حالم خراب میشه خلاصه باید منو ببخشید که مامان کم تجربه ای هستم عزیزم اما بدون که عااااااااشقتم