آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

آوای دلنشین

چکاپ یک ماهگی

1390/9/24 19:22
نویسنده : مدیر
1,807 بازدید
اشتراک گذاری

ببخشید عزیزم که زودتر از این وقت نکردم برات بنویسم آخه تو سرماخورده بودی و این چند روز بدجووری ما رو سرگرم خودت کرده بودی ناراحت پریشب از ساعت 9 شب تا 8 صبح یک ریز گریه کردی نمی دونم بدنت درد می کرد یا گوشت اما خیلی دردناک بود افسوس اما حالا حالت خیلی بهتره گلم و من از این بابت خییییلی خوشحالم نیشخندبغل

چند روز پیش برای چکاپ یک ماهگیت برده بودیمت دکتر وزنت شده بود 4450 و قدت 53 و دور سرت هم 37 که فکر می کنم رشدت خیلی خوب بوده قلب ما شا ا... اینقدر سریع رشد م یکنی که همه لباسایی که برات گرفته بودیم داره بهت تنگ میشه و مجبوریم همه رو تند تند تنت کنیم حتی بعضی از لباسای 3-6 ماهگی هم اندازت شده نیشخند

اینم چند تا عکس حمومی از دختر نازم توی 33 روزگی:

یه خاطره خیییییییییلی بد هم از این حموم دارم که نمی دونم برات تعریف کنم یا نه نگران

حالا بزرگ شدی نگی چه بلاهایی سر من آوردن هاااا ناراحت

مامان جوون برده بودت حموم و فاطمه خانومم تو حموم بود و آماده بود که تو رو بگیره منم داشتم حوله ات رو جلوی منقل برقی گرم می کردم که تو اومدی بیرون سردت نشه اما ظاهراً تو این کار زیاده روی کردم استرس چون وقتی فاطمه خانوم حوله رو گذاشت رو بدنت جیغت رفت هوا فقط خدا رحم کرد که سریع برداشت و چندتا کهنه نمدار که اونجا بود گذاشت رو بدنت مامان که جیغش رفت هوا که بچه سوخت و شروع کرد به دعوا کردن من! سریع آوردیم و به بدنت روغن زدیم و تو هم خیلی زود آروم شدی اما من زدم زیر گریه و تا دو ساعت هق هق گریه می کردم گریه فاطمه خانوم هی می گفت بابا این نسوخته اگه سوخته بود که الان اینقدر آروم نمیشد و تا دست بهش می خورد جیغش میرفت هوا اما من همینجوور گریه می کردم و خودمو سرزنش می کردم از بلایی که سرت آورده بودم.نگران هنوز که هنوزه وقتی چشمم میوفته به حموم مامان اینا و یاد اون روز میوفتم حالم خراب میشه گریه خلاصه باید منو ببخشید که مامان کم تجربه ای هستم عزیزم اما بدون که عااااااااشقتم قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مهسا مامان مرسانا
25 آذر 90 1:01
سلام عزیزم ......1 ماهگی دخملی مبارک ...این اتقاق برای منم افتاد رفته بودیم شمال امدم دخملی رو بشورم.....نمیدونستم.... آبش یک دفعه ای داغ شده بود مرسانا هم وروجک پاشو برد زیر اب.....خیلی گریه کرد ........منم کلی باهاش گریه کردم.....پیش می یاد عزیزم ولی این ها همه تجریه میشه واسه ادم...به ما هم سر بزن.....منتظرتیم
النا
25 آذر 90 15:38
ایییییییییییییییی جانم چه خوابیییییییی یعنی چی داره خواب میبینه
مامان ملیسا
28 آذر 90 13:30
صفورا خانم ما منتظر نوشته هات هستیم اینقدر دیر به دیر نیا
مامی مائده
28 آذر 90 20:38
اشکال نداره صفورا جون از این چیزا پیش میاد خودتو سرزنش نکن. خداروشکر که چیزیش نشد
مامان مریمی
30 آذر 90 16:37
حالا اشکال نداره... خاله جونی بزرگ شدی مامانتو ببر حموم حوله داغ بزن بهش
raha2511
7 آذر 92 1:09
خیلی قشنگه .خداحفظش کنه مادربودن شیرین اره؟ برام دعا کن مادربشم خیلی دوست دارم طعمه مادرشدنوبچشم ---------------------------------- آره عزیزم وااااااقعا شیرینه و لذتش با هیچ لذتی تو دنیا برابری نمی کنه امیدوارم به زودی طعمشو بچشی گلم