احساس گناه مادرانه
وااااای نمی دونی که چه حس بدی داشتم
دیشب وقتی تو خوابت برده بود و من داشتم واسه خوابیدن آماده میشدم یهو یادم افتاد که خیلی وقته یادم رفته عوضت کنم!!!! همیشه حواسم بوده که زود به زود اینکارو بکنم تا هم نسوزی و هم خدایی نکرده عفونت نکنی اما واقعاً نمی دونم چی شده بود که دیشب یادم رفتم کللللللللی عذاب وجدان گرفتم اما دلم نیومد از خواب بیدارت کنم.
خلاصه گذشت تا نصف شب که از خواب بیدار شدی و من اومدم عوضت کنم دیدم که کلی دستشویی کرده بودی و پوشکت کلی سنگین شده بود ایییییییییییینقدر دلم برات سوخت که نگو همش فکر می کردم که چقدر سختی کشیدی و اذیت شدی و زبون نداشتی که به من بگی!! همش خودمو فحش دادم
دخترم مامانو ببخش اگه گاهی از این سوتیا میده
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی