مهمونی خونه خاله یاسمن
سلام دختره گل مامان
روز ٥ شنبه خاله یاسمن زحمت کشیده بود و یه مهمونی دوستانه گرفته بود و ما هم دعوت بودیم
من تا ساعت 1-1:30 سرکار بودم خاله شمیم زنگ زد وسط روز گفت آوا می خواد باهات حرف بزنه گوشی رو داد بهت بعد تو گفتی: مامان ادازه میدی با شمیم برم حموم این اولین باری بود که ازم اجازه می گرفتی خیلی شیرین بود اما متاسفانه مجبور بودم بهت اجازه ندم چون سرمامیخوردی می خواستیم بریم مهمونی
بعد از کار اومدم خونه مامان جوون اینا چون تو اونجا بودی جنابعالی هم دیشبش دیرخوابیده بودی و ظهرم نخوابیده بودی نمیدونی که چقدر بهونه گیری و گریه کردی تا بالاخره با بدبختی خوابوندمت بعد خودم کارامو کردم و ناهار خوردم و آماده شدم و منتظر موندم تا بیدار شدی اما بعد از بیدار شدن هم خیلی بداخلاق بودی شانس من
خلاصه هرکار من و بابایی و خاله سمیرا کردیم ناهار که لب نزدی بعد رفتیم خونه و آماده شدیم و در حالیکه مهمونی 4 شروع میشد ما 6 و خورده ای تازه از خونه راه افتادیم
اما اونجا خیییییییییییییلی بهمون خوش گذشت هم من دوستامو دیدم هم تو و کللللللی با هم بازی کردید و مام کلی حرف زدیم و قرار شد از این به بعد یه مهمونی دوره ای دوستانه ماهیانه بگیریم
خوب میریم سراغ عکسا:
اینجا ما تازه از راه رسیده بودیم من رفتم لباسامو عوض کنم و تو با همون کاپشن و کلاه وایسادی به عکس گرفتن :
تو و مه سما:
جمع صمیمیه مامانا:
ببین چه بلایی سر خونه آوردین:
من و سولماز جوون تو و رهام جوون که خیلی باهات صمیمیه و همش صدات میزنه آوا :
تو و آرتامهر:
خیلی شیرین زبونی می کنی و دیگه می تونم بگم همه جملات رو کامل میگی حتی کلماته قلمبه سلمبه
باید بشینم یادداشت کنم اما نوشتنش خیلی لطف نداره از زبون خودت باحاله تا جایی که میشه سعی می کنم صداتو ضبط کنم برات یادگاری بمونه