آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آوای دلنشین

تولد مهدی جوون و تولد نیکا جوون

5 شنبه این هفته تولد مهدی جوون بود و خونه خاله وجیهه از دوستا و همکارای قدیمی خودم دعوت بودیم شب قبلش که به خاطر فوتبال دیر خوابیده بودم و صبح زودم رفته بودم سرکار واااای از سرکار برگشتم جنازه بودم ...تو خونه مامان جوون اینا مونده بودی وقتی برگشتم بعد از ناهار یکم خوابیدم و آماده شدیم رفتیم تولد هر چند دیر رسیدیم اما خیییییلی خوب بود و خوش گذشت دست خاله وجیهه هم کلللللی درد نکنه اینم عکسا: موقع شام: یواشکی انگشت زدن به کیکو شروع کردی: مهدی جوونم که از روی موتورش پایین نمیومد بس که عااااشق موتور بود : بدآموزی داشتی واسه نی نیا و این خانوم کوچولو هم انگشت زدنو از تو یاد گرفت : روز...
7 تير 1393
2259 17 38 ادامه مطلب

خونه خاله سارا و جام جهانی فوتبال

دوره ماهیانه این هفته خونه خاله سارا بود و روز بازی فوتبال جام جهانی بازی ایران و بوسنی قرار بود بعد از تموم شدن مهمونی شوهرای ما چند نفر بیان که فوتبالو دور هم ببینیم یه توضیح کوتاهی از بازیهای قبل بدم بازی اول ایران با نیجریه بود که ساعت 11:30 روز دوشنبه بود و همه رفتن خونه خاله گلاره اما چون فرداش تو باید میرفتی مهد نشد ما بریم و این بازی 0-0 تموم شد بازی بعدی ساعت 8:30 بود که قرار بود بریم خونه خاله مریم اما شب قبلش تو نمیدونم چرا تا صبح بالاآوردی و روز شنبه من مجبوور شدم مرخصی بگیرم و بمونم پیشت ترسیدیم بریم یه وقت ویروسی چیزی باشه بچه های دیگه هم بگیرم البته پیش دکتر رفتیم و گفت چیز مهمی نیست چون از صبحش دیگه خوب شدی فقط بگردم برات که...
5 تير 1393
1660 13 20 ادامه مطلب

آب بازی خونه آواییه بابایی

این هفته قرار بود بریم قم چون خونه خاله زری (خاله بابا شهاب) مولودی بود کلللللی ذوق کرده بودی همش می گفتی بریم قم پیش آواییه بابایی (گفته بودم که بابا جوون قم میگی آواییه باباییچون هی اینو برات میخونه) خونه مامان جوون اینا بودیم رفته بودی کفشاتو پوشیده بودی می گفتی می خوام برم قم  تا کارامونو کردیم و راه افتادیم شد ساعت 11 شب تو هم تو ماشین خوابت برد وقتی رسیدیم از ذوقت سریع بیدار شدی و با ذوق گفتی هووووللللاااا رسیدیم و دست میزدی . نصف شب بودیم و بیچاره مامان جوون اینا خواب بودن مامان جوون اومد درو باز کرد تو حالت گرفته شد چون دوست داشتی باباجوونو ببینی و همیشه بابا جوون درو برامون باز می کرد سرتو گذاشتی رو شونه من ب...
25 خرداد 1393
2882 16 38 ادامه مطلب

...

دوستای گلم شرمنده که کمی دیر کردم درگیر بله برون خاله شکیبا بودیم به زودی با کلی عکسای خوشگل بر می گردم همممتونو دوست دارم ...
10 خرداد 1393
1528 16 73 ادامه مطلب

روز پدر

بهترین و مهربون ترین و دلسوزترین پدر و پدربزرگ دنیا روزت مبارک تو بزرگ ترین و بهترین الگوی زندگی من تو گذشت، مهربونی، پاکی و صداقت، خوشرویی و فداکاری هستی بابت همه چیز ازت ممنونم و دیوونه وار عاشقتم   مرد که تو باشی زن بودن خوب است از میان تمام مردهای دنیا فقط کافیست پای تو در میان باشد نمی دانی برای تو خانوم بودن چه کیفی دارد خوب حالا بریم سراغ سورپرایز بابا شهاب تو روز پدر این کیک خوشگلو سفارش داده بودم برام درست کردن بعد هم قرار بود برم رستوران ایتالیایی ژوانی تو پاسداران کیکو بدم اونجا و یه میز رزرو کنم تا شب بابا شهابو ببریم رستوران و سورپرایزش کنیم بعد از کار تو رو از مهد برداشتم و رفتیم کیکو گرف...
25 ارديبهشت 1393
3893 25 69 ادامه مطلب

مهمونی خونه خاله آناهیتا

سلام دختر گل مامان یکم از خاطرات این چند وقت عقب موندم سعی می کنم تند تند بیامو و برات بذارم مطالبو اول اینکه 5 شنبه ای که گذشت آناهیتا جوون مامان آرمیتا زحمت کشیده بود و یه مهمونی کوچیک با بعضی از دوستان وبلاگی گرفته بود که خیلی خیلی بهمون خوش گذشت و خیییییییلی زحمت کشیده بود و واقعا همه چیز خوشمزه و عااالی بود و حالا عکسا: این آینه و رژ لب از اول تا آخر مهمونی ازت جدا نشد : ببین دو دقیقه ای چه بلایی سر اتاق آرمیتا جوون آوردید: فقط به این روش میشد همتونو یه جا دور هم نشوند : دو تا دوست فابریک تو بالکن با هم خلوت کردن : رقص بچه ها البته ت...
24 ارديبهشت 1393
3066 26 66 ادامه مطلب