آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آوای دلنشین

تولد آرمیتا جوون

روز شنبه 1 شهریور ماه 93 آنا جوون دعوتمون کرده بود تولد آرمیتا عسلی که تولد 3 سالگیش رو توی یه شهربازی رو باز جشن گرفته بود که خییییییییلی همه چیز عالی بود و به شما بچه ها هم خیلی خوش گذشت. و حالا جشن تولد به روایت تصویر.... جنابعالی در بدو ورود رفتی رو جامپر کنار استخر و کفش مشکیتو خودت از پات درآوردی و شوت کردی تو استخر خدا رحم کرد یه کفش دیگه هم همراهم آورده بود اما خوب به لباسات نمیومد کفشتو از استخر درآوردیم و گذاشتم تو آفتاب خشک بشه سرسره بادی: این عکس خیلی باحال افتاده تو در حال بپر بپری: اینم یه تشک بازی دیگه: تو و بنیتا جوون: تو و آرینا جوون:...
5 شهريور 1393
4009 13 11 ادامه مطلب

تولد وانیا جوون و شروع فصل تولدها- استخر- عکس های مهد و سفره افطار مهد

سلام دختر کوچولوی عزیزم دوباره اومدم با کلی عکسا و خبرای خوب اول از همه بگم که کلی نظر تأیید نشده دارم که البته همه رو خوندم اما چون می خوام تک تک جواب بدم نرسیدم هنوز از لطف همه دوستان متشکرم و شرمنده که تایید نظرها و جواب دادن به اونها کمی دیر میشه و اما بریم سراغ عکسای تولد.... دیگه داره کم کم فصل تولدها شروع میشه چون بیشتر دوستای تو متولد مهر و آبان هستن و آبان امسال هم بیشتر افتاده تو محرم ترافیک تولدها توی شهریور و آبان خیلی زیاده و واسه همین سیما جوون ابتکار به خرج داد و تولد وانیا جوون رو توی 1000 روزگیش گرفت به خاطر جلوگیری از ازدحام تولدها اینم از دختر کوچولوی متولد وانیا جوون: ا...
3 شهريور 1393

عکسهای تابستانه مهدکودک- استخر خونه مامان جوون - سرپل درکه و رفتن خاله شکیبا

سلام سلام من اومدم با کلی عکسای خوشگل موشگل خوب اول بگم جریان این عکسا رو توی هر فضلی عکاس میارن مهدتون که ازتون عکس بگیرن تم تابستون امسال کنار دریا و ساحل بود اما بگم که باز چه بلایی سر ما اومد روی در و دیوار مهد زده بودن که رد سنی شما دوشنبه وقته عکاسیتونه بعد چند روز قبلش یه برگه دادن دست تو و دم رفتن مریم جوون به من گفت برنامه عکاسی دست آواس منم تشکر کردم و اومدیم تو ماشین تو برگه رو بهم ندادی منم اصرار نکردم گفتم خوب برنامه رو که زدن به دیوار هیچی روز 1شنبه من اومدم مهد دنبالت مریم جوون گفت بهمون نگفتین که می خواستین آوا عکس بگیره یا نه گفتم چرا می خوام اما مگه دوشنبه نیست گفت نه همین امروز بوده مریم جوون گفت ما با همین تاپ تنش...
25 مرداد 1393
5497 11 35 ادامه مطلب

تولد 1000 روزگی

سلام دختر کوچولوی مامان که هر روز شیرین تر و دوست داشتی تر میشی توی روزهایی که مثل هم و روی روال تکرار شدنیش در حاله گذره تنها چیزی که زندگی ما رو هر روز متفاوت از روز قبل می کنه تو هستی هر روز با کارا و حرفای تازه سورپرایزمون می کنی و واقعا مثل یه پدیده تکرار نشدنی هستی که تجربه روز به روز زندگیت برامون سراسر از لذته هر زمان از بدیهای روزگار از آدمای بد از زندگی پر از فراز و نشیب خسته شدی بدون که آغوش ما برات بازه و همیشه و در هر زمان پشتت خواهیم بود تا زمانی که خدا بهمون عمر بده امروز یکم دلم گرفته از این دنیا از این آدمایی که به هم رحم ندارن از نظر تنگیها از کسایی که چشم دیدن خوشی بقیه رو ندارن از انسانهایی که هم نوعا...
22 مرداد 1393
14166 14 30 ادامه مطلب

خونه آواییه بابایی و پارک آب و آتش با دوستان

سلام عزیزم ببخشید که یکم این پستو با تاخیر میذارم این روزا واقعا سرم شلوغ بود نمیدونم چرا به هیچ کاریم نمیرسم و خیییییلی هم زود خسته میشم ولی تمام تلاشم اینه که هیچ بخشی از خاطراتت رو جا نندازم یه خورده هم درگیرم واسه کارای تولدت از حالا وقت آتلیه و لباس دوختن و طراحی کارات و ... خیلی کار زیاده و من همه این مراحلو با عشق برات انجام میدم و واقعا خودم دوست دارم دوست دارم وقتی بزرگ میشی و عکسای تولد بچگیاتو میبینی کیف کنی خوب بگذریم بریم سراغ خاطرات. همونطور که گفتم 5شنبه تعطیلات عید فطر کل فامیل باباشهاب اینا خونه خانوم دعوت بودیم خیلی خوش گذشت و تو هم با بچه ها مشغول بودی و کلی وقت هم پیش آواییه بابایی بودی از یک هفته قبل همش ...
14 مرداد 1393
3021 10 23 ادامه مطلب

تعطیلات عید فطر- تولد آریامهر

نمیدونم چرا باز اینقدر عقب افتادم از اتفاقا و کلی عکس مونده بذارم خوب اول از شب عید فطر بگم قبلش اینو بگم که این تعطیلات عید به دلیل اینکه من 5شنبه باید می رفتم سرکار و مرخصی نمی تونستم بگیرم مسافرت جایی نرفتیم هرچند که شنیدیم خیلی خیلی جاده ها شلوغ بوده و کسایی که رفتن هم خیلی اذیت شدن. شب عید با مامان جوون اینا رفتیم رستوران قبیله روبروی پارک ملت اونجا افطار کردیم و بعدشم رفتیم پارک ملت و بعدشم بستنی و خلاصه خیلی شب خوبی بود اینم عکساش: اینم تو راه برگشت که غش کردی دیگه اینقدر شیطنت و بدو بدو کرده بودی : خیلی بامزه اینجووری میخوابی تو صندلی ماشینت روز عید هم رفتیم باغ اینم ...
13 مرداد 1393

شهربازی با آرمیتا جوون و رفتن به رده بالاتر در مهدکودک

سلام عشق مامان چند روزه پیش با دوست جوونت آرمیتا عسلی و خاله آنا رفتیم شهربازیه دنیای نور که تازه باز شده تو خیلی کوچیک بودی که یه بار بردیمت سرزمین عجایب و حس کردم هنوز زوده برات دیگه شهربازی نرفته بودیم و همش پارک و خانه بازی می رفتیم تا اون روز .... خییییییلی خوشت اومده بود و همش از این بازی میدویدی به اون بازی و همرو می خواستی امتحان کنی و از هیچ بازی هم نمی ترسیدی خییییییییلی بامزه ذوق کرده بودی توی پارکینگ دنیای نور: اصلا فکر نمی کردم این بازی رو تنهایی سوار بشی چون میرفت بالا و می چرخید سرعتشم نسبتا زیاد بود اما خودت تنهایی نشسته بودی اولش انگار ترسیده بودی و چسبیده بودی به صندلی اما بعدش خیلی خوشت اومده بو...
4 مرداد 1393
2170 15 32 ادامه مطلب

افطاری باغ و همکارای مامانی و عکسای متفرقه 32 ماهگی

سلام عروسک کوچولوی مامان ببخشید که نمی تونم زود به زود وبلاگتو آپ کنم این روزه گرفتن دیگه جوونی واسم نذاشته اما عوضش الان اومدم با کلللللی عکس و خاطره الان که دارم برات می نویسم 6 روز از 32 ماهگیت گذشته و روز به روز داری بزرگتر و خانوم تر میشی و هر روز ما رو با کارا و حرفات متعجب می کنی دو شب پیش افطاری مهمون خاله سمیرا بودیم که تو باغ آقاجوون گرفته بود ما تصمیم داشتیم که زودتر بریم تا تو بتونی تو آفتاب حسابی برای خودت آب بازی کنی ولی متاسفانه تا کارامونو کردیم و رفتیم دیگه عصر شده بود و هوای اونجا هم خیلی خوب و خنک بود اما برای آب بازی سرد بود اما بازم تو رضا ندادی و کللللللللی واسه خودت آب بازی کردی همش می گفتی بریم ما...
22 تير 1393
1983 19 43 ادامه مطلب