عکسهای تابستانه مهدکودک- استخر خونه مامان جوون - سرپل درکه و رفتن خاله شکیبا
سلام سلام من اومدم با کلی عکسای خوشگل موشگل
خوب اول بگم جریان این عکسا رو توی هر فضلی عکاس میارن مهدتون که ازتون عکس بگیرن تم تابستون امسال کنار دریا و ساحل بود اما بگم که باز چه بلایی سر ما اومد روی در و دیوار مهد زده بودن که رد سنی شما دوشنبه وقته عکاسیتونه بعد چند روز قبلش یه برگه دادن دست تو و دم رفتن مریم جوون به من گفت برنامه عکاسی دست آواس منم تشکر کردم و اومدیم تو ماشین تو برگه رو بهم ندادی منم اصرار نکردم گفتم خوب برنامه رو که زدن به دیوار هیچی روز 1شنبه من اومدم مهد دنبالت مریم جوون گفت بهمون نگفتین که می خواستین آوا عکس بگیره یا نه گفتم چرا می خوام اما مگه دوشنبه نیست گفت نه همین امروز بوده مریم جوون گفت ما با همین تاپ تنش ازش عکس گرفتیم گفتم واااای نه دوست داشتم با مایو و اینا بگیره گفت اشکال نداره فردا براش بذارید مایو ایناشو میگیم فردا هم ازش بگیرن بعد خودتون انتخاب کنید کدوما چاپ بشه خلاصه فردا من تجهیزاتو کامل برات گذاشتم اما..... از اونجایی که من سر هر چیز باید حرص بخورم جنابعالی تو روز اول اینقدر خوب همکاری کرده بودی و هر ژستی که بهت گفته بود عکاس گرفته بودی و با خنده و اینا اما روز دوم هممممه عکسات با گریه بود هیچی حوصله عکس نداشتی و تابلو بود که چه گریه ای کردی واسه همین همه عکسای اون روزت خراب شده بود و من مجبور شدم از همون روز اولیه سفارش بدم دو تای اول مال روز اوله و سومی ماله روز دوم
عکسای پایین ماله جمعه هفته پیشه که من صبحش با خاله شمیم رفته بودیم استخر روباز که آفتاب بگیریم و تو رو با خودم نبرده بودم اون وقت به خاطر شما شبش با بابا شهاب رفتیم استخر خونه مامان جوون اینا:
خیلی دوست نداشتی تو این استخر کوچیکه بمونی و همش می خواستی بیای پیش ما:
اینجا روزیه که من و تو با هم رفتیم آتلیه یاقوت تو میرداماد که چند تا عکس بگیری تو که عکساشو گرفتم میذارم:
فدات شم که عینکتو همیشه اشتباه میذاری :
اینم شب جمعه هفته پیشه که مامانی تو باغ مهمونی زنونه داشت و بعد از مهمونی که مهمونا رفتن ما با ستایش و خاله شمیم و خاله هانیه اومدیم سر پل چای و قلیون:
این عکس تو و ستایش که خیلی دوسش داری و بهش میگی سیتایش :
من و تو و خاله شمیم:
اینجام که هممون با هم هستیم:
یکم از شیرین زبونیات بگم
چند وقت پیش گیر داده بودی که توپولوها برام بذار و یادم نیست که ما می خواستیم تو تلویزیون چی ببینیم و قبلول نمی کردیم بعد می خواستی حرف بذاری تو دهنمون گفتی: گفتی چشم توپولوها؟ مام مررررررده بودیم از خنده و می گفتیم نه ما کی گفتیم
تفک = پفک
شامپول = شامپو
تا میشینی تو ماشین و هوا گرمه میگی: کولل بزن بینیم داغه نمیدونم چرا با بینیت میسنجی
یه بار یه چیزی از ما می خواستی گفتی جان مادرتون نمیدونم از کجا یاد گرفتی
یه بار دیگم یهو برگشتی گفتی یا امام زاده یعنی هر روز با حرفای جدیدت سورپرایزمون می کنی
----------------------------------------------------------------------------------------------------
و اما خبر مهم این روزهامون
خاله شکیبا فردا داره میره آمریکا و معلوم نیست دیگه حالا حالا بتونیم ببینیمش...دیشب همگی با هم رفتیم پارک قیطریه و مامان جوون اینا گفتن تا اینجا آوا حواسش پرته خداحافظی کنید و فردا دیگه نیاید اونجا چون مشاور مهدتون گفته اصلا تو این شرایط انتقال که خیلی داری مقاومت می کنی و حساس شدی نباید تغییر دیگه ای تو خونه داشته باشی و ممکن بود خداحافظی ما رو تو خونه ببینی ضربه روحی بخوری خلاصه بابا شهاب تو رو برد تو ماشین و مام وسط پارک هممون با هم شروع کردیم به گریه و بغل و بوس و ... من که تا آخر شبم تو خونه یواشکی گریه می کردم اصلا این دوری رو نمی تونم تحمل کنم آخه ما خیلی خانواده احساسی و وابسته ای هستیم امیدوارم که خیلی زود بتونیم خاله شکیبا رو ببینیم حالا یا تو ایران یا جای دیگه نمیدونم شاید دلم طاقت نیاره و امروزم دوباره برم اونجا اما بدبختی سرما هم خوردیم هممون و می ترسم که مامان جوون اینا دم رفتن مریض بشن آخه مامان جوون و شمیم هم فعلا دارن باهاش میرن برای یک ماه خدااااااایه من خیلی سخته دیگه هر وقت میام دنبالت مهد و تو می پرسی بریم کجججججا چی بهت بگم که نمی تونیم بریم خونه مامان جوون اینا و جای خالی اونا رو ببینیم
و امیدوارم هر جا که هست خوشبخت و موفق باشه دیگه خاله شکیبا نیست که تو صداش کنی شتیبا شتیبا