آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

آوای دلنشین

نه ماهگی

1391/5/24 23:27
نویسنده : مدیر
3,337 بازدید
اشتراک گذاری

بازم با چند روز تأخیر 9 ماهگیت مباااااااااااااااارک عسلکم هورا

باور کن این بار هم دلیل موجه برای تأخیرم دارم گلم.

پرستار جوونی که برات گرفته بودم خیلی خوب نبود مرخصش کردم بره و حالا دارم در به در دنبال یک پرستار خوب برات میگردم کلاً اعصابم داغونه داغونه دوست دارم یک آدم خیلی خوب برات پیدا کنم به هر حال الکی نیست که دسته گلمو می خوام بدم دستش خلاصه بدجووری درگیرم این روزا روزی با 10 نفر مصاحبه می کنم اما اوکی نمیشه کوچولوی مامان تو دعا کن زودتر یک پرستار مناسب پیدا کنم ناراحت

خوب بگذریم اما تو گرفتن عکسات تأخیر نکردم این عکسا رو چند روزه که گرفته بودم اما وقت نکرده بودم آپ کنم اینم از عکسهای نه ماهگی:

عاشق رانندگی هستی:

موهامو شونه کنم خوشگل بشم:

اینم اولین باری که سوار سرسره شدی کلللللللللللللی حال کرده بودی:

اینم نمای پنج تا دندون خوشگلت:

و اما از کارهای جدیدت:

یادگرفتی چند قدم رو زانوت چهاردست و پا میری اما چون میبینی با خزیدن سرعتت بیشتره دوباره عین کرم تند و تند میخزی تا به چیزی که می خوای زودتر برسی خنده

یاد گرفتی بای بای می کنی خیییییییییییییلی بانمک میشی وقتی می خوای بری ددر از ذوقت زودی با همه شروع می کنی بای بای کردن زبان

کلمه هایی که میگی:

ماما بابا دد مابا!! متفکر

دیگه خیلی شیطون شدی و یک لحظه یه جا بند نمیشی همش باید مواظبت باشیم.

چند وقت پیش بغل بابایی نشسته بودی خونه مامان جوون اینا کنار میز لپ تاپ ما سر سفره بودیم یهو خاله سمیرا جیغ کشید تو سیاه شده بودی یهو شروع کردی به سرفه و عق زدن و همش گریه می کردی هرچی به بابایی می گفتیم چی دستش بوده میگفت هیچی به خدا دیگه خاله سمیرا دست کرد تو حلقت اما نتونست چیزی رو در بیاره همش جیغ میزد یه چیزی تو حلقشه اما نتونستم درش بیارم واااااااااااااای نمیتونم توصیف کنم که چه شبی بود و برما چه گذشت گریه بعدم بابایی دست کرد تو حلقت بازم فایده نداشت تا اینقدر سرفه کردی که یهو یه چیزی با خون بالا آوردی دیدیم لیبل لپ تاپ بوده احتمالاً بابایی حواسش نبوده و تو هی با دکمه های لپ تاپ بازی می کردی و لیبلشو کندی و کردی تو دهنت اونم رفته چسبیده به حلقت و اذیتت می کرده الهی بگردم برات فکر کنم خونا هم برای این بود که دست کرده بودن تو گلوت حتماً زخم شده بوده و خون اومده خلاصه خییییییییییییییلی شب وحشتناکی بود اما به خیر گذشت دیگه باید خییییییییییلی مواظبت باشیم عزیزکم ماچ

چکاپ ماهیانه هم که بردمت دکتر معاینه ات کرد و گفت همه چیز اوکی هست اما فقط 100 گرم وزن گرفته بودی من نگران شدم اما آقای دکتر گفت وقتی آزمایش ادرار داده و چیزی نبوده و رفلاکس معده هم نداره اصلاً مهم نیست میگفت به خودت رفته و استعداد چاقی نداره دکتر گفت از 7 ماهگی به بعد ژن میاد تو کار تو وزن گرفتن و من هم خیالم راحت شد نیشخند

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

مامان آنیسا
24 مرداد 91 10:37
وااااااااای چقد وحشتناک آنیسا هم از این تجربه ها داره خیلی بد
شهرزاد
24 مرداد 91 11:21
سلام مامان آوا.نی نیتون خیلییییییییییی شیرینه خدا حفظش کنه من هر روز میام وبلاگشو چک میکنم.ولی نمیدونم تا حالا چرا کامنت نذاشتمکل وبلاگشم تا آخر خوندم.از وقتی هنوز تو دل مامانش بود تاالان.این بوسو بچشبونین رو لپاش
مامان سارا
24 مرداد 91 11:46
ماشالله خدا حفظش کنه
paria
24 مرداد 91 15:20
azizaaaam mobarak bashe dadono 9mahegi asalam mamanesh kheyli movazebesh bash eishala dige pish nayad eishala parastare khob giresh biad age khodam bodam nazdikesh bodam miomadam bebosesh doseton darammmmmmmmmmm
مامان ترنم کوچولو
24 مرداد 91 21:45
9 ماهگیت مبارکه گلکم واای چقد مامان و بابا رو ترسوندیترنمم هر چی از زمین برمیداره تو دهنشه اما لب به غذا نمیزنهوزن هم نمیگیره چرااااااا؟ درست حسابی غذا نمیخوره ولی ورجه وورجه اش فراوونه. رستارم ایشالله زود پیدا کنین
مریمی مامان هانا
24 مرداد 91 22:34
الهی بگردم خاله جون... بیا بغل خاله
بنده خدا
24 مرداد 91 22:47
وای خدا شده یه گوله نمک.بوووووووووووووووووس به منم سر بزنیدhttp://adambarfizemestuni.blogfa.com
چیکو(مامان امیرحسین)
25 مرداد 91 0:27
سلام صفورا جون . خوبی؟ ماشاءاله دخملیت بزرگ شده . مواظبش باش ببوسش. به وبلاگ پسری ماهم سری بزن.لطفا لینکش کن
آرزو
25 مرداد 91 0:50
9 ماهگيت مباركه دخمل خوشگلو خوش اخلاق
مامان ساينا
25 مرداد 91 7:12
چقدر بد خدا رحمتون كرد كه ليبل گير نكرده(نچسبيده)و خودش اومده...ماماني بابايي خيلي مواظب باشين
مامان امیر عباس
25 مرداد 91 10:55
الهی خاله جونی 9 ماهگیت مبارک عزیزم ان شاءالله صد ساله شی زیر سایه مامانو بابایی.. گلم حسابی مامانیرو ترسوندیا واسه امیر عباسم 2بار اتفاق افتاده یه بار وقتی 4 روزش بود یه بارم تازگیا واقعا باید از خدا بخواهیم که خودش مراقب نی نی هامون باشه
baroon
25 مرداد 91 12:19
واااااااای خدا رحم کرده صفورا جون... بیشتر مواظب نی نی نازتون باشین.. 9ماهگیت مبارک شیرین بانو
ازاده
25 مرداد 91 22:40
صفورا نمیدونی چقد دوس داشتم اوارو تو اتاقش ببینم اون موقع ها که تو دلت بودااااا الهی من قربونش برم 5 تا دندونت مبارکککککککککک عسیسم عاشقتممم
مامان الیناجونی
26 مرداد 91 9:48
از حضور و تبریکتون ممنون لینکتون کردم که بیشتر بیایم پیشتون
مامان الیناجونی
26 مرداد 91 9:50
بگردم آواخانومو خانومیه واسه خودش مبارکت باشه عزیزم 9 ماهگیت انشاا... تولد یکسالگیت عزیزم
الناز(مامان بنیا
26 مرداد 91 10:13
5 تا دوندوننننننننننننننننننننن مبارک مبارک
ناهید
26 مرداد 91 17:27
مامان صفورا عزیز از اینکه جوابمو دادی ممنونم و شما و دختر نازتو می بوسم.
و از خداوند می خوام حافظ تمام نی نی کوچولوها باشه که البته هست چون بارها دیدم از خطری حفظ موندن که آدم بعدش می گه فقط خدا حفظش کرد.
غرض از مزاحمتم که پیرو سوال قبلیمه و بگم که بسیار شرمنده ام.
منظورم از اینکه وبلاگ شما حالت تاریخچه داره اینه که وقتی وبلاگ شمارو مثلا در گوگل سرچ می کنم دو آدرس دیده می شه:
آدرس اول:
safoora-shahab.niniweblog.com/user-safoora.php
آدرس دوم:
safoora-shahab.niniweblog.com

در آدرس اول، که من هم برای اولین بار وارد این آدرس شدم مطالبتون رو در یک صفحه یکجا از گذشته تا به امروز نمایش میده یعنی وقتی بالای صفحه هستی مطالب مربوط به دوران بارداری شماست و هرچه پایین تر می آیی مطالب جدیدتر می شه و دیگه عکسای دختر نازتونه. (دقیقا به صورت دفتر خاطرات، از اول اولش آغاز می شه تا به امروز. )

شاید چون یکی مثل من که شمارو نمی شناسه ولی تونسته با شما و مطالبتون ارتباط برقرار کنه به این دلیله که وقتی وارد این آدرس (آدرس اولی) شدم تونستنم گذشته و حالتون رو باهم یکجا در یک صفحه ببینم در صورتی که اگر وارد آدرس دوم می شدم چون فقط مطالب اخیرتون رو می دیدم خیلی کنجکاو نمی شدم و دیگر بین صفحات وبلاگتون نمی گشتم. ولی از اونجایی که در آدرس اول، مطالب اولتون خیلی منو تحت تاثیر قرار داد رغبت پیدا کردم که تا آخرش بخونم و خوب همه مطالب هم در یک صفحه بود و کاملا به دلیل رعایت شدن سیر تاریخی میشد فهمید که از کجا به کجا رسیده. در صورتی که در آدرس دوم این گونه نیست.
من دو ماه که به وبلاگتون سر می زنم یعنی از همون موقعی که شناختمش و هر بار هم از آدرس اول وارد می شم و در همون بالای صفحه مجددا مطالب مربوط به دوران بارداریتون رو می خونم بعد می آم پایین های صفحه و مطالب جدیدترتون رو می خونم.

دیگه خیلی پرحرفی کردم.

امیدوارم منظورمو رسونده باشم و خود شما با دیدن آدرس های بالا در گوگل (مامان صفورا سرچ کنید دو صفحه را می آورد.) متوجه قصد من شده باشید که صفحه ای مثل آدرس اول از دو آدرس وبلاگ شما رو داشته باشم که مطالبمو در یک صفحه به صورت یکجا و از گذشته تا به امروز با حفظ تاریخ به نمایش بگذاره.
و فقط می خوام بدونم ادرس اولی رو خود شما ساختید؟
بسیار ممنون و سپاسگزارم


چه باحال من اون آدرس تازه امروز دیدم اما مطالب توش اصلا به ترتیب نیست و کاملا رندوم آورده نصفش مال قبل از به دنیااومدنه نصفش مال همین اواخره والا نمیدونم جریان اون چیه شاید وقتی وبلاگو لینک به گوگل میکنی خودش اون آدرسو میسازه به هر حال ببخشید که نمیتونم کمکی بکنم
مامان بهراد
27 مرداد 91 1:58
واااااااااااااای خدایا شکرت که به خیر گذشت براش حتما صدقه بده دست تو گلوی بچه گذاشتن کار اشتباهیه تو این مواقع بچه رو برگردونید به پشتش بزنید البته بگردم می دونم که چقدر بهتون سخت گذشت و دست پاچه شدید
hodeys
28 مرداد 91 14:07
kheyli jigar shodi ava khanom goooool
maman e maneli
1 شهریور 91 11:38
maman e mehraboon tamame matalebet ghashange ava joon bebosssssss
ناهید
2 شهریور 91 1:06
عزیزم چرا معذرت! من باید از شما مامان خوشگل معذرت بخوام. ولی خوشحالم که همچین قابلیتی در نی نی وبلاگ هست حتی اگر نامرتب هم باشه ولی وبلاگ رو خوندنی تر می کنه و مخصوصا اگه وبلاگی مطالبش به زیبایی آوای دلنشینت باشه. بازم ممنون.