ترس های کودکانه
سلام عسلک مامان من همیشه تو خونه عسلک صدات میکنم
ببخشید که چند روزه نرسیدم چیزی برات بنویسم. حیف که الان پیشم نیستی تا محححححححححححححکم بگیرم بچلونم و ببوسمت تا جیغت دربیاد . الهی بگردم برات که بدجووری مریض شدی و همش آب بینیت میاد و بینیتم زخم شده. ان شا ا... درد و بلات بخوره تو سر مامان کاشکی به جای تو من همیشه مریض بشم و مریضیتو نبینم هیچ وقت دخترکم
تازه چند روز پیش وقتی پیش پرستارت بودی یهو با صورت می خوری زمین و زیر چشمت کبود میشه خییییییییییلی خدا بهت رحم کرده چون دقیقاً کنار میز عسلی می خوری زمین و خدا رحم کرده که لبه میز نخورده به چشمت
امروز می خوام یکم از ترس هات بگم.
اول از همه از یک عروسک سگی که خیییییییییییلی شبیه سگ واقعی هست و خونه مامان جوون ایناس ترسیدی تا میووردن کنارت می ترسیدی اولش نفهمیدیم که ترسیدی چون تا میبردن پیشت میخندیدی اما بعداً فهمیدیم که خنده ات از رو ترس بوده
بعدش از ماشین لباس شویی وقتی روشنه خیییییییییییییلی می ترسی و سریع میای بغل مامان بعدشم با ترس بر می گردی و نیگاش می کنی و تا میچرخه دوباره با ترس روتو می کنی به من خییییییییییلی بامزه میشی وقتی می ترسی.
حتی یه بار که خونه خیلی آروم بود و منم تو دستشویی بودم از صدای تلفن که میگه call from .... ترسیدی و زدی زیر گریه
فردا 11 ماهتم تموم میشه و وارد آخرین ماه از اولین سال زندگیت میشی پیشاپیش بهت تبریک میگم عسلکم البته این بار ماهگرد تولدت با تولد مامانی تو یه روز افتاده امیدوارم فردا بتونم عکسای خوبی ازت بگیرم.