بلند شدن بدون کمک
سلام دخترم
این روزا کار مامانی تو شرکت خیلی زیاده و نمیرسه زود به زود بیاد وبلاگتو آپ کنه منو ببخش فرشته کوچولوی مامان
دیروز که خونه مامان جوون اینا بودیم خاله شمیم مریض بود و همون وسط حال دراز کشیده بود و تو هم هی دور و برش میپلکیدی یهو دیدم خودت یاد گرفتی دستتو بگیری بهش و از جات بلند بشی و بدون کمک بایستی وااااااااااای خیلی بامزه بود چون خودت خیلی خوشت اومده بود و حال کرده بودی و دیگه همش می خواستی خودت از روی زمین بلند شی و وایسی
حرفهای جدیدی که میزنی:
به جز چیزایی که تو پستای قبل نوشتم اینا رم یاد گرفتی:
نا نا (همش موبایلو میدی دستمون و میگی نا نا یهنی برام آهنگ بذار بیچاره خاله شکیبا رو که بیچاره کردی اگرم آهنگش شاد نباشه دوباره موبایلو میدی میگی نا نا یهنی آهنگ شاد بذار )
تَ (کفش!)
تاتی (تا دستتو میگیرمو می خوام رات ببرم خودت سریع شروع می کنی تاتی تاتی میگی )
آنه (آینه)
اینم چند تا عکس جهت خالی نبودن عریضه:
آخه من از پست های بدون عکس خوشم نمیاد و وقت نکردم عکس جدید ازت بگیرم
دیروز سه تایی با بابایی رفته بودیم شهروند پاساژ الماس واسه خرید برف شدیدی میومد و همه جا سفید شده بود و تو کلی ذوق کرده بودی که داریم میریم دَدَ اونجا که نشوندیمت تو سبد این چرخا و رات میبردیم کللللللللللی حال کرده بودی و هیچی نمیگفتی بعدشم که یه تی تاب دادیم دستت و واسه خودت خورد می کردی و میریختی و میخوردی و مام خیالمون راحت که خونمون نیست که کثیف بشه خلاصه حسسسسسسسسسابی حال کردی واسه خودت