آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

آوای دلنشین

مریضی سخت

1391/10/7 9:43
نویسنده : مدیر
1,820 بازدید
اشتراک گذاری

الهی مامانت بمیره و مریضی و بی حالیه تو رو نبینی دخترک شیرین من ناراحت

چهار پنج روز پیش یهو آبریزش بینی و عطسه شدیدت شروع شد دائماً از چشمات و دهنت آب میومد و چشات کللللللللللللی قرمز شده بود و باد کرده بود خیییییییییلی حالت بد بود و بی حال بودی نای انجام هیچ کاری رو نداشتی توِ شیطونی که یه لحظه یه جا بند نمیشدی، یا همش سرتو میذاشتی رو متکا یا بغل ما سرتو میذاشتی رو شونمون ناراحت بچه هرچقدر شیطون تر باشه موقع مریضی بی حالیش بیشتر نمود پیدا می کنه و مظلوم میشه آدم دلش کبااااااااااااااب میشه خلاصه بعد از یه روز تبتم شروع شد و شب وقتی که بابایی برده بودت تو اتاقت و تو تختت بخوابونتت یهو یه عاااااالمه بالا آوردی و خودتم کللللللی ترسیده بودی وااااای خیلی شب بدی بود من خیلی نگرانت شدم واسه همین دوشنبه مرخصی گرفتم و با پرستارت بردیمت دکتر خدا رو شکر گفت عفونت نداری و فقط سرماخوردگیه شربت سرماخوردگی و استامینوفن و اینا داد فقط گفت باید خیییییییییلی مواظب باشیم عفونت نکنه سینوسات بوخور بذاریم و هر شب حمومت کنیم گفت بالا آوردنتم برای این بوده که سرماخوردگیت رفلاکس معده اتو تحریک کرده بود بعد از دکتر رفتن هم تا سه روز حالت بد بود و تبت پایین نمیومد که دیگه داشتیم نگران میشدیم اما دیروز یهو تبت قطع شد و من و بابایی کللللللللللی خوشحال شدیم هورابغل

نمی تونم این حسو و لذت رو برای کسی توصیف کنم وقتی که از سرکار میام خونه و تا زنگ درو میزنم صدای ذوق کردن و جیغ کشیدنت میاد و چهار دست و پاپا بدو بدو میای سمت در و تا در رو باز می کنم با صدای بلند میگی Saaaaaa (سلام) واااااااااااای من عاااااااااشق این سلام کردنتم وقتی اینجووری سلام می کنی میگیرم حسسسسسسسابی میچلونمت حتی نصف شبا یهو بیدار میشی و میشینی سرجات موقع هایی که پیش خودمون می خوابی و تا یکی از ما چشممونو باز می کنیم سریع می گی Saaaaa خنده نصف شبی تو تاریکی مطلق!!!!

نمیدونم چرا گیر دادی ای چند روز و همش پل می زنی منم همش بهت میگم ماااااادر شما رفلاکس معده داری نباید اینکارو بکنی اینجووری خوب همه غذاهایی که خوردی بالا میاری اما کو گوش شنوا آخ

 

اینم یادی از گذشته:

دلم برای اون روزها تنگ شده دقیقا یک سال پیش همین روزا تو یه نوزاد کوچولو بودی و هر جا می خواستیم ببریمت کلی میپیچوندیمت یادش بخیر و میدونم که خیلی زود دلم برای این روزهات هم تنگ میشه وقتایی که پیشم می خوابی و دوست داری خودتو بهم بچسبونی و سرتو بذاری رو متکای من یا دست من و بخوابی وقتایی که دوست داری موهاتو ناز کنم تا خوابت ببره خیال باطل

فقط اینو بدون که همیشه و همه جا عاااااااااااااااااااشقت خواهم بود قلبماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان ایسان
7 دی 91 15:06
وای صفورا جون خیلی ناراحت شدم خدا روشکر که زود تبش قطع شده انشالله همین یکی دو روزه میشه همون اوایه شیطون و بلا از طرف من ببوسش
زهرا
8 دی 91 20:49
سلام-آخی-وقتی این پستتون رو خوندم چیزایی رو که نوشتین از ته دل احساس کردم این قسمت که گفتین نصفه شب توی تاریکی مطلق تا چشم باز میکنین میگه saaaاینجا حسابی خندیدم اینجاها دیگه آدم دوستداره این بچه رو قورتش بده
خانمی
9 دی 91 12:24
آناهیتا مامانیه آرمیتا
9 دی 91 14:52
خداروشکرکه خوب شدی آواجونم عزیزم جیگرتوکه اینقدرنازی گل گلی خانوم صفوراجون اینکه ازصبح پیشش نیستی درعوض قدرلحظه های پیشش بودن روبیشترمیدونی
نرگس (مامان امیرحسین)
10 دی 91 11:47
وااااااااااااای چه عکس قشنگی

خدا رو شکر که آوا جون بهتر شده
الهی که دیگه هیچ وقت مریض نشه


ممنونم
مامان سارا
10 دی 91 12:39
خدارو شکر که آوا جون حالش بهتر شده
ایشاا.. هیچ وقت مریض نشه چون با مریضی این نی نی گولوها ما مامان باباها حالمون دگرگون می شه
واقعاً روزها از پس هم می گذرند و این فرشته ها بزرگ می شن .
اوا جونو از طرف من بچلون


مرسی عزیزم
الناز (مامان بنیا
10 دی 91 15:09
قربونت برم نبینم مریضی عزیزم خاله قربونت بره