آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

آوای دلنشین

خاطره یک روز تعطیل در باغ عمه زهره

1391/10/10 11:04
نویسنده : مدیر
1,263 بازدید
اشتراک گذاری

 روز جمعه به افتخار مونا (دختر عمه مامان) که از انگلیس اومده بود همه جوونای فامیل رفتیم کرج باغ عمه زهره هوا خیلی سرد بود و با اینکه توی ساختمون وسایل گرمایشی مفصل بود و از قبل هم روشن کرده بودن اما موقع ورود هوا سرد بود و من کلللللی لباس تن تو کرده بودم البته بعد از مدتی چون تعدادمون زیاد بود هوا خیلی خوب شد.

اون شب خییییییییییلی بهمون خوش گذشت و کلللللی پانتومیم و بازی های دیگه بازی کردیم و کلللللللللی هم خندیدیم و تا ساعت 3:30 شب اونجا بودیم اما به دلیل سرمای هوا ترسیدیم که شب بخوابیم وتو و میعاد اذیت بشید.

لازمه اینجا تشکر ویژه بکنم از خاله سمیرا که اون شب خییییییییییلی برای تو زحمت کشید. نمیدونم چرا بدقلقی می کردی و بااینکه خیلی خوابت میومد اما بابایی هرکار کرد نخوابیدی البته حق داشتی چون سر و صدا خیلی زیاد بود اما با تلاش زیادی که خاله سمیرا کرد بالاخره بغلش خوابت برد.

اینم عکسای اون شب:

اولی که رسیدیم کرج رفتیم یه رستوران ایتالیایی و غذا خوردیم غذاشم خییییییییلی خوشمزه بود اینم عکسای رستوران:

اینم عکس تو توی رستوران:

از فوتبال دستی میعاد خییییییییلی خوشت اومده بود و همش می خواستی باهاش بازی کنی:

 

اینجا اول آروم نشستی ونگاه می کنی:

 

و بعد خودت وارد عمل میشی:

میری میشینی رو فوتبال دستیه خنده

اینجا دیگه قشنگ یاد گرفتی باهاش بازی کنی:

اینم بقیه عکسا:

عکس تو و ستایش جوون:

سوپتو که برده بودم اونجا برات گرم کردم  من کاسه به دست به دنبالت و تو هم لب به غذا نزدی!!!:

 

دیروزم که رفته بودیم شهروند گوشت بخریم این وسایل باغبونی رو برات خریدیم که اولش خیییییییییلی ذوق کردی و تو خونه باهاش بازی کردی اما فقط 10 دقیقه و بعد هم به جرگه بقیه اسباب بازیهات پیوست!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان ایسان
11 دی 91 12:52
وای خوش به حالت اوا جون کلی کیف کردی با فوتبال دستی یادش بخر ماهم کلی باهاش بازی میکردیم
سمیرامامان آوا
12 دی 91 10:34
همیشه به شادی آوا فضول خوردنی
آناهیتا مامانیه آرمیتا
12 دی 91 12:05
همیشه به شادی وگردش،، وای صفوراجون یادجوونیام افتادم قبلا ماخیلی ازاین جمعهابادوستامون داشتیم اما الان دیگه انگارنمیشه !
خیلی بامزه بودکه آواجونی رفته بودروی فوتبال دستی فکرکنم میخواست جزوبازیکنای داخل باشه
میبوسمت شیطون کوچولو


ههههه آره میبینی تو رو خدا کاراشونو
یاسمن مامان رادین
12 دی 91 16:26
واااااااااای صفورا کلی خندیدم.بچه ام کلی کنار نشسته شاید بازیش بدن. دیده نه انگار خبری نیست خودش وارد عمل شده.
عزیز دلمی آوا خانووم


نیر
16 دی 91 1:58
همیشه شاد باشین
اوا کوچولو قربون اون طرز نشستنت خیلی بلایی
خوب بچه دیده زمین فوتباله داور ندارن پریده وسط میدون


مرسی گلم
هههههه
صبا
16 دی 91 13:00
واییییییی ماشالا به دخترمممممممممممم از الان حرفه ای فوتبالیسته هااااااااااااااا
قربونش برم من


خدا نکنه
مامی مائده
18 دی 91 23:27
نرگس مامان باران
25 دی 91 16:40
ایشالا همیشه با شادی وخوشی دور هم جمع باشید


مرسی عزیززززززم