دااااااااااااااااااغونم این روزها
دوست ندارم که تو وبلاگت از مطالب بد بنویسم اما این جزیی از خاطراتته دیگه
نمیدونی دخترکم که چه حال زار و نزاری دارم این روزها پرستارتو رد کردم رفت چون خیلی تو رو تو خونه می خوابوند و خودش می گرفت باهات می خوابید بعد تازه تو که بیدار میشدی میرفت تو آشپزخونه دنبال غذا درست کردن اصلاً زیاد برات وقت نمیذاشت که چیزی یادت بده یا بازی های مختلف باهات بکنه چند بارم بهش تذکر دادم اما گوشش بدهکار نبود خیییییییییییییلی از دستش شاکیم
خلاصه اینکه بازم همون آش و همون کاسه افتادم دنبال پرستار اما مگه پرستار خوب پیدا میشه دیگه از اینکه جیگرگوشمو بسپارم دست پرستار خسته شدم اما از اون طرف هم نمیتونم استعفا بدم به دلایل بسیاری که خودت هم بعداً میفهمی....
کاشکی می تونستم بهت بگم خودت با اون دستای کوچولوت دعا کنی که یه پرستار خوب پیدا کنم
دوستان و آشنایان عزیز اگر کسی پرستار خوب سراغ داشت حتماً بهم معرفی کنه
اینم یه عکس که عمو حمید (شوهر خاله آیدا) روزی که خاله سمن داشت خداحافظی می کرد که بره آمریکا ازت گرفته اون روز قیافه های ما خیلی در هم و گرفته بود اما تو فارغ از غم دوری و این چیزا هستی فعلاً :
امیدوارم لبت همیشه خندون و دلت شاد باشه آوا خانومم
خاله سمن یکی از صمیمی ترین دوستای مامانیه که برای ادامه تحصیل رفته آمریکا و مامانی هم خیلی از این بابت و دور شدن بهترین دوستش ازش ناراحته
-----------------------------------------------------------------------------
پ. ن. : از دوستان گلم خواهش می کنم از گذاشتن کامنت های نصیحت گونه که خودت بشین خونه و بچه اتو بزرگ کن و این حرفا پرهیز کنن منم دلایل خودمو دارم که در این مقال نمی گنجه پس اگه کمک نمی کنید نمک رو زخمم نپاشید مرسی