آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

آوای دلنشین

دااااااااااااااااااغونم این روزها

1391/10/20 12:03
نویسنده : مدیر
1,648 بازدید
اشتراک گذاری

دوست ندارم که تو وبلاگت از مطالب بد بنویسم اما این جزیی از خاطراتته دیگه ناراحت

نمیدونی دخترکم که چه حال زار و نزاری دارم این روزها پرستارتو رد کردم رفت چون خیلی تو رو تو خونه می خوابوند و خودش می گرفت باهات می خوابید بعد تازه تو که بیدار میشدی میرفت تو آشپزخونه دنبال غذا درست کردن اصلاً زیاد برات وقت نمیذاشت که چیزی یادت بده یا بازی های مختلف باهات بکنه چند بارم بهش تذکر دادم اما گوشش بدهکار نبود خیییییییییییییلی از دستش شاکیم عصبانیعصبانیعصبانیعصبانی

خلاصه اینکه بازم همون آش و همون کاسه افتادم دنبال پرستار اما مگه پرستار خوب پیدا میشه دیگه از اینکه جیگرگوشمو بسپارم دست پرستار خسته شدم اما از اون طرف هم نمیتونم استعفا بدم به دلایل بسیاری که خودت هم بعداً میفهمی....

کاشکی می تونستم بهت بگم خودت با اون دستای کوچولوت دعا کنی که یه پرستار خوب پیدا کنم افسوس

دوستان و آشنایان عزیز اگر کسی پرستار خوب سراغ داشت حتماً بهم معرفی کنه آخ

اینم یه عکس که عمو حمید (شوهر خاله آیدا) روزی که خاله سمن  داشت خداحافظی می کرد که بره آمریکا ازت گرفته اون روز قیافه های ما خیلی در هم و گرفته بود اما تو  فارغ از غم دوری و این چیزا هستی فعلاً زبان:

امیدوارم لبت همیشه خندون و دلت شاد باشه آوا خانومم ماچقلببغل

خاله سمن یکی از صمیمی ترین دوستای مامانیه که برای ادامه تحصیل رفته آمریکا و مامانی هم خیلی از این بابت و دور شدن بهترین دوستش ازش ناراحته ناراحتناراحتناراحت

-----------------------------------------------------------------------------

پ. ن. : از دوستان گلم خواهش می کنم از گذاشتن کامنت های نصیحت گونه که خودت بشین خونه و بچه اتو بزرگ کن و این حرفا پرهیز کنن  منم دلایل خودمو دارم که در این مقال نمی گنجه پس اگه کمک نمی کنید نمک رو زخمم نپاشید مرسی ماچماچماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (39)

آناهیتا مامانیه آرمیتا
20 دی 91 12:27
عزیزم درکت میکنم خیلی سخته به کسی اعتمادکردن من که کسی روسراغ ندارم فقط خواستم بگم خودتو اذیت نکن ایشالا خدایه آدم خوب جلوی پات بذاره .
راستی مهدکودکای پیشرفته ای هم هست که خیلی برای آواجونم خوبه باهمسناش بازی کنه ولذت ببره کلی اسباب بازی متنوع هست ،
تازه من که خونه ام میخوام روزی ۲ساعت آرمیتاروبزارم . البته یه پیشنهادبودنه نصیحت
(دوستم راستی اگه پرستارمیگیری توروخدایه دوربین مخفی بذارتوی خونه ات اینطوری خیلی بهترمیتونی بشناسیشون وخیالت راحت بشه ،)

هردوتون رومیبوسم


مرسی عزیزم از همدردیت آره قصد دارم بذارم مهد اما الان یکم زوده و هوا هم سرد شاید از تابستون بذارم
کل خونمونو دوربین گذاشتم مخفی هم نیست میدونن پرستارا باید بدونن همه کاراشون کنترل میشه
هر روز فیلمشونو کنترل می کنم

زهرا
20 دی 91 14:24
آخییعنی منم باید بچمو بزارم پیش یکی دیگه خداییش سخته من هنوز باردار نشده دارم به اون روزا فکر میکنم انشاالله که یه پرستاره خیلی خوب پیدا میکنین


حتما قبل از بچه دار شدن به فکر همه این چیزا باش گلم
مامان ایسان
20 دی 91 16:46
عزیزم نصیحتت نمی کنم بلکه بهت افرین میگم و تشویقت میکنم که با همه این سختی ها میری سره کار باور کن که من حسودیم میشه که شما ها شاغل هستید من الان موقعیتی برایه کار ندارم و دلم میسوزه که از جامعه و ارتباط با مردم دور شدم اخه قبل از به دنیا اومدن ایسان میرفتم سره کار
صفورا جون خدا بزرگه انشاالله خدا یه پرستار خوب واسه کمک به این مامانی مهربون میفرسته که خیالت از بابت اوا جان راحت باشه


دعا کنید برام
هانیه
20 دی 91 17:33
عزیزم ایشا الله زود زود پیدا می کنی


مرسی هانیه جوون
زینب
20 دی 91 19:31
سلام به وبلاگم سر بزن نظر بده شادم میکنی لینک وبلاگتو بده لینکت کنم اینم لینک من www.charlichaplin.comلینکم کنم.
یاسمن مامان رادین
20 دی 91 22:28
الهی هرچی زودتر یه پرستار خوب پیدا کنی


مرسی گلم
سمانه مامان ستایش
21 دی 91 3:53
صفورا جون باورم نمیشه این پرستارا انقدر راحت از مسئولیت شونه خالی میکنن.واقعا کار سختیه پیدا کردن یه آدم مطمئن که واسه پولی که میگیره زحمت هم بکشه...امیدوارم هرچه زودتر یه پرستار خوب پیدا کنی و خیالت راحت بشه.


ممنون عزیزم
سمیرامامان پرنیان
21 دی 91 13:23
مرسی گلم
مرضیه
21 دی 91 14:01
سلام صفورا جون
توی تیراژه یه خانومه هست که تبلیغ یه مهد رو میکنه تو سعادت اباد
خیلی عالیه
هزینه ماهانه هم خیلی زیاد نیست
کاش بتونی اونجا بری ودرباره اش از شون سوال کنی

خیلی تعریفیه مهدشون
رسیدگیشون خوبه
به سعادت اباد نزدیکی؟


نه عزیزم به سعادت آباد خیلی دوریم ما

ستاره
21 دی 91 16:30
عزيزم بچه خواهر من سه سال پيش مامانم موند اون موقع منم ازدواج نكرده بودم، چيز خاصي هم بهش ياد نميداديم، بعد كه سه سال رفت مهدكودك همً چيز خاصي يادنگرفت چون بچه ها يادشون ميره همون خواب تو خونه از همه بهتره بنظرم.تا عيد همين پرستارو نگه ميداشتي بعد ميذاشتي مهدكودك.ااونجا تنها حسنش اينه كه بچه روحيه اجتماعي و دفاع از خودش رو ياد ميگيره.عيبش هم اينه كه زود به زود مريض ميشه ... انشالله مشكلات همه حل بشه . من خودم بخاطر همين مسائل فعلا مجبورم بيخيال بچه داشتن بشم...


به صورت غیر طبیعی می خوابید نمیشه راحت از کنارش گذشت

وجیهه مامان مهدی
21 دی 91 22:13
الهی بگردم صفورا تو رو خدا بیارش پیش من به خدا مراقبشم تا پرستار پیدا کنی من که دارم مهدی رو بزرگ میکنم آوا هم کنار مهدی بزرگ میشه تا پرستار خوب گیرت بیاد به جون مهدی تعارف نمیکنم
الهی قربونت بشم خاله جون هیچ کس لیاقت نداره از گلی مثل تو همونطوری که لایقشی مراقبت کنه


الهی قربونت بشم وجیهه جوون تو لطف داری اما ما این سر شهری شما اون سر شهر بعدشم فکر می کنی از پس دو تا بچه شیطون برمیای؟؟؟
سارا
21 دی 91 23:16
ايشالا پيدا كنين يه پرستار خيلي خووووب.... .
به وب مام بياين
خدا نگه داره اين آواي خوشگلو با نمـــــــكو


ممنون
سمیرامامان آوا
22 دی 91 10:27
وای صفوراجان دقیقادغدغه این روزای منو داری،تازه توهمسرت پیشته شوهرمن منتقل شهردیگه شده وباانتقالی من موافقت نشده،پرستارهم هنوزپیدانکردم وبایدصبحها دست تنهاببرمش خونه مامان که باخونه ومحل کارم خیلی فاصله داره ببخشیدطولانی شدایناروگفتم که بدونی این شرایط وحتی بدترواسه اکثرمامانای شاغل وجودداره خیلی ناراحت نباش انشاله زودتریک پرستارمناسب گیرت میادفقط من مطمئنم یک روزبچه هامون بهمون افتخارمیکنن وقدرمونومیدونن


ممنون که بهم روحیه میدین
نیر
23 دی 91 1:00
عزیزم قربون خنده هات انشاالله یه پرستار خوب پیدا میکنی
قربون خوشگلیت برم عاشق خندیدنت هستم همیشه بخندی


میسی خاله مهربون بوووووس
گلاره
23 دی 91 1:31
ببین دختر گلم گوش کن خوب ببین چی میگم:
تا عید مامانت رو راضی کن آوا رو نگه داره بعد از عید که هوا خوب شد عروسک خانوم رو بزار مهد به نظر من که خیلی از پرستارای دوزاره بهتره مهد رفتن تازه آوا هم که خیلی اجتماعیه بچه
کسی هم نگفته استعفا بده بیخودی فاز عصبی برمیداری


مامانم نمی تونه همین یکی دوروزه نمیدونی با چه مکافاتی میذارم پیشش
بعدشم لابد گفتن که فاز عصبی برمیدارم دیگه هههههههه
مامان افسانه
23 دی 91 12:12
سلام صفورا جون
الههههههههههههههی چه خنده نازی روی گلش رو ببوس
امیدوارم که یه پرستار خوب به زودی پیدا کنی و از دغدغه این فکر راحت بشی


مرسی گلم
ارکیده
23 دی 91 16:25
سلام ازراه دورروی ماه آواکوچولو رامی بوسم من عاشق بچه هام بخصوص دختربچه ها هر جابچه کوچولومی بینم دیگه سن وسالم یادم میره وبابچه ها مشغول بازی میشم به قول شوهرم کودک درونم هنوزبزرگ نشده اگه تو شهر شما بودم حتما می آمدم کمکت به عنوان یه دوست نه یک پرستار.برات دعا میکنم هرچه زودترپرستار موردنظرتوپیداکنی باانرژی که در وجودته مطمئنناازپس هرکاری برمی آیی موفق باشی آواجان راازطرف من هم ببوس


مرسی عزیزم شما دوستای خوب من بهم انرژی میدین
آناهیتا مامانیه آرمیتا
24 دی 91 14:35
برای آواگلی
برای مامانی جون مهربونش


مرسییییییییییییی گلم
آتنا مامان روشا یدونه
24 دی 91 15:02
واقعا چه قدر سخته به کسی اعتماد کردن من که تو خونه هستم واقعا خسته میشم از دست شیطنت های روشا میگم یه آدم غریبه چه جوری میخواد بیاد تحمل کنه ولی همسرم میگه در اولین فرصت برات یه کمکی میگیرم قصد دارم وقتی اومد حتما تو خونه دوربین بزارم تا همه کارهاشو کنترل کنم من دوستم پرستاره ولی فعلا کار داره خیلی مطمئن و خوبه اگر بیکار شد بهت خبر میدم.


مرسی عزیزم
مامان امیر علی پسر اژدها سوار
25 دی 91 10:22
مامانی خودتو ناراحت نکنین انشالله یه پرستار خوب برای دخمل گلمون پیدا میشه ما هم براش دعا میکنیم تا شما هم دیگه ناراحت نباشین


مرسی عزیزم لطف می کنید
الناز مامان بنیا
25 دی 91 12:53
بتونم خفش می کنم صففورا همین


دست گلت درد نکنه :-p
مامان سارا
25 دی 91 14:17
صفورا جون سلام ؛
واااااای که چقدر منم از دست اونایی که منو نصیحت می کنن که بشین خونه بچتو نگه دار لجم می گیره
ایشاا... به زودی به پرستار خوب برای فرشته کوچولوت پیدا کنی ، من که اوضاع خیلی داغونی دارم ، ماشین نداریم ( فروختیم که بخریم هنوز نخریدیم ) هر روز کلی پول آزانس می دیم می ریم خونه مامانم که کیانو بزارم اونجا و برگردونم .
خییییییییییییییییییییییییلی سخته ، شاید تا پایان امسال برم سرکار ، شایدم تو سال جدید بشم پرستار نی نی های گوگولی صبر کن بهت خبر می دم
جدی فکر بدی نیستا
باید بغیر از مامان بودن تخصص دیگه ای هم داشته باشم ؟
جدددددددددددی می گم


ههههه نه بابا همون مامان بودن بسه

نرگس مامان باران
25 دی 91 16:38
صفورا جون فکر تو روزنامه همشهری شرکتهایی که مجوز اینکارو دارن بهتر بتونی اعتماد کنی ولی مهدکودک خوب هم زیاد هست الان همه مهد ها دوربین دارن ومیتونی کنترل کنی باور کن دختر دختر خاله من از باران 28 روز کوچکتره و مامانش شاغله ومجبور هست دخترشو مهد کودک بزاره خدارو شکر الان تو 7 ماهی که مهد میره فقط یک بار سرما خورده اونوقت من باران از خونه بیرون نمیبرم و هر جایی هم بخوام ببرم قبلش میپرسم طرف خودشو وهفت جدش مریض نباشه بعد باران خانمو میبرم ولی طفلک همیشه هم مریضه
باور کن اگر مهد بزاری بدنش مقاومتر میشه و اجتماعی هم بار میاد ببخشید اگه طولانی شد خواستم بگم خیلی سخت نگیر


به خیلی از این شرکتا زنگ زدم تا حالا که جوور نشده
دنبال مهد خوبم هستم اما فکر کنم وایسم هوا یکم گرمتر بشه
مامان سید حسن
25 دی 91 17:38
سلام عزیزم
این یه شماره واسه پرستار:
09362576261
خیلی خوب و مهربونه و بیشتر وقتش رو با بچه میگذرونه اون به پسر من رنگ ها ،حیوانات،گیاهان و خیلی شعر یاد داد....
من خودم وقتی میام ایران باهاش تماس میگیرم تا پسرمو نگه داره
امیدوارم مشکلتو حل کنه
هزار تا بوسسسسسسسسسسسس واسه اوا و مامان گلش


ممنون به خاطر شماره اما همش خاموش بود
سحرناز
26 دی 91 1:26
وای صفورا جون ناراحت شدم .کاش به ما نزدیک بودی کمکت می کردم ولی می دونم کجا هستی به ما دوری خودت اذیت می شی . هر کس پرستار داره این برنامه رو براش در میارن.دعا می کنم عزیزم.
برای تولد کاری داشتی بگو من آشپزی ام خوبه ها ...


قربوووووونت برم اینقدر مهربونی بووووووس
مینا مامی لیانا
26 دی 91 13:00
آخی عزیزم نگران نباش حتما درست میشه صفورا جان چرا دنبال یه مهد کودک خوب نمیگردی.حتما هستش.دوست من میرفت یه مهد کودکی توی ولنجک مهدکودک دوزبانه بود..میگفت بچه های 2 3 ساله انگلیسی حرف میزنن..خیلی تعریف میکرد میگفت سرویس بهداشتی فرنگی کوچیک برای بجه ها درست کردن هم برای دست شستن ...نمیدونم منزلتون کجاست اما به نظرم یه تحقیقی بکن..ایشالا که هرچی خیره براتون پیش بیاد...آوای نازمو ببوس


ممنون حتما می گردم
میرزا کوچک خان
27 دی 91 11:55
سلام!
مرسی که اومدی... خوشحال شدم... دوست جدیدم!
اولش گفتم شاید برقراری ارتباط تازه برات سخته!!!!
من لینکتون می کنم...
انشاالله این مشکل پرستارم بزودی حل بشه.... توکل بخدا... صلوات نذر کن...


خوشبختم
زینب
27 دی 91 12:10
مامانی نگران نباش دعا میکنم که زود زود زود پیدا کنی مامانی جووووووووووووووونممممممممممممممممممممممم اصلا نگران نباش بااااااااااااااشهبرای آوا گلی


مررررررررسی گلم
آناهیتا مامانیه آرمیتا
28 دی 91 4:39
صفوراجون میدونم ذهنت درگیره اما دلمون تنگ شده خب یه آپی چیزی
برای آواجونم.


حتماً به زودی
صبا مامان نیوشا
28 دی 91 16:08
وای عزیز دلم کاش من تهران بودم خودم میشدم پرستارت آوا گلم تازه یه همبازی هم میشدی برا نیوشا..... حیففففففففففف
الهی که همه چی به زودی اوکی بشه گلکم


ممنون عزیزم
سحر
29 دی 91 12:02
عزیزم من هم مشکل شما رو داشتم یه مدت مهد فرستادم خیلی اذیت شدم همش دنبال پرستاری بودم که همه جوره به دخترکم برسه اما بعد یه مدت مجبور می شدم ردش کنم بره تا با مشورت همسرم پرستار مسنی براش گرفتیم .من غذای دخترم هم خودم اماده میکردم همین که تو سن پایین مجبور نبودم هر روز بیدارش کنم و با خودم ببرم کافی بود خیلی زیاد هم میخوابوندش اما بهترین راه حل همین بود الان دخترم 10 سالش شده به موقع همه چیز رو یاد گرفت از هیچ بچه ای هم عقب نمود تو یادگیری باور کن تا چند سال دیگه که اوای نازت بزرگتر بشه از همه زرنگتر هستش .


امیدوارم
مامان ترنم کوچولو
29 دی 91 12:32
سلام گلم.آوا جونم بهتره؟
خسته نباشی.انشالله تولد به سلامت و اونجوذ که دوس داری برگزار بشه.منتظر عکسای نازت هستیم.


ممنون گلم
انسیه
30 دی 91 5:48
خداکنه زودی یکیو پیدا کنی به منم سربزن


مرسی
سحر
30 دی 91 11:24
آخییییییی......صفورا جون شدیدا درکت میکنم.....من درس میخونم ........یه مدت واسه نازنین زینب پرستار گرفتم......اصلا راضی نبودم......نه میخوابوندش نه به بچم غذا میداد.....باز بردمش مهد......اما چون کوچولو بود مدام اذیتش میکردن.....یه بار جلوی چشم خودم یه پسر 18 ماهه سرشو هل داد و انداختش.....اون موقع 7 ماهش بود......خودم نشستم با دخترم گریه کردم......حالا برام مهد گذاشتن یه کابوسه و تا 3 سالگی نمیخوام مهد بذارمش......مامانم طفلی از اون سر شهر میاد این سر شهر نگهش میداره......حالا واسه ترم جدید عزا گرفتم.....منم بی چاره موندم.....
ببخش نتونستن کمکت کنم....ولی خودم خالی شدم....این حرفا رو دلم مونده بود


آخییییی ان شا ا... خدا مشکل هممونو حل کنه
مامان علی خوشتیپ
3 بهمن 91 11:58
آخی ...الان پیدا کردین؟من خوشبختانه مشکل شما رو نداشتم.همیشه یه جین آدم آماده نگهداری از علی بودنولی نمیدونم برای بعدیم چی پیش میاد؟


والا در گیر و دار گرفتن یه پرستار جدیدم
مامان امیر مهدی (سوده)
4 بهمن 91 16:35
سلام گلم اتفاقی از طریق وب کودک من وبلاگتو دیدم من خودم تمام مشکلات تو رو داشتم و بهترین راهو انتخاب کردم و اون هم مهدکودک بود و بردمش مهد بیمارستانی که کار میکنم و کنار خودم هست و میتونم از حالش باخبر بشم .گرچه بچه ممکنه اول یک کم مریض بشه اما بعدا عادت میکنه زیر بار منت کسی هم نیستی و اصلا هم این دوره زمانه نمیشه به کسانی که بچه ها رو نگه میدارن تو خونه اعتماد کرد من که میترسم .تازه من پرستارم و شیفت در گردش دارم شب کاری هم دارم و با این وجود کارمو رها نکردم اوایل سخت بود اما کم کم هم امیر عادت کرد و هم من .به عقیده من کار بسیار خوبی میکنی که میری سر کار .موفق باشی گلم.دوست داشتی خبر بده لینکت کنم.


خیلی خوبه که محل کارت مهد داره من محل کارم مهد نداره و دوست ندارم هر مهدی هم بذارم تازه الان سنش کمه واسه مهد
خدا خودش همه بچه ها رو در پناه خودش حفظ کنه
محبوبه مامان الینا
7 بهمن 91 12:56
دقیقا مشکلات منو داری عزیزم.من هم شاغلم تا یکسالگی واسه الینا پرستار گرفتم بد نبود اما اواخر حس خوبی نداشتم عذرشو خواستم الان بابا اینا زحمت نگهداریشو میکشن از اردیبهشت هم میزارمش مهد.به نظرم بزار مهد و اونجا یه مربی خصوصی واسش بگیر که بیشتر بهش رسیدگی کنن عزیزم


ان شا ا... خدا مشکل همه رو حل کنه
مامان آويسا
4 اردیبهشت 92 14:38
صفورا جان ساعت كاري تون چه جوريه؟ و كجا كار ميكنيد؟
منم مشكل شما را دارم


من 7:30 تا 3:30 تو انفورماتیک بانک پاسارگاد هستم
مامان لي لي
13 دی 92 9:27
عزيزم دخملت خيلي نازِه به نظر من تمام اوا ها مثل اسمشون خوشگلن........ دخملي منم اسمش اواست.......... تمام پست هات رو خوندم و متوجه شدم تهرانين و احتمالاً نزديكِ ما ........ چون نوشته بودي دنياي نور اينجوري تصور كردم