این روزهای ما ...
سلام دختر کوچولوی مامان
اول اینکه بگم کللللللللی تایپ کرده بودم برات کامپیوترم ریست شد هممممممممش پرید و باید دوباره بنویسم
و اما اینکه باید مامانو ببخشی که نتونستم این چند وقت وبلاگتو آپ کنم خیییییییییلی درگیری ذهنی داشتم هنوز عکسایی که ازت روز 22 بهمن تو باغ آقا جوون گرفته بودمو نرسیدم آپ کنم که سر فرصت میذارم دلیل درگیری های این روزا هم که مشخصه باز هم قضیه همیشگیه پرستار درسته بازم مجبور شدم پرستارتو عوض کنم قبلیه خوب بهت نمیرسید و زیاد برات وقت نمیذاشت منم بیرونش کردم حالا چند روزه که یه پرستار دیگه اومده به نظر که خیلی دختر خوب و مهربون و با حوصله ای میاد خدا کنه تا آخر هم همینجوور بمونه
جا داره اینجا از مامان جوون و باباجوونو و خاله های گلت تشکر کنم که تو روزای سخت همیشه به ما کمک کردن چند روز اول پرستاره خونه مامان جوون اینا اومد پیشت تا بهش عادت کنی و تو هم خیلی زود باهاش جوور شدی دیروزم اولین روزی بود که تو خونه خودمون تنها پیشش موندی که خدا رو شکر اصلا غریبی و بی تابی نکرده بودی و کاملا باهاش جوور شدی قربونت دخترم بشم که روابط اجتماعیش اینقدر خوبه و اینقدر سریع با همه آشنا میشه و خودشو با شرایط وفق میده
دیروز که از سر کار اومدم کللللللللللللی با هم بازی کردیم یه بار من دنبالت می کردم و تو فرار می کردی یه بارم تو دنبال من می کردی خیییییییییلی کیف داشت وقتی دنبالت می کردم با اون پوشک قلمبه و پاهای کوچیکت میدوویدی و جیغ میزدی گاهی هم تلو تلو میخوردی و کج و کوله میشدی اما دیگه نمیوفتی و کاملاً یاد گرفتی به خوبی تعادلتو حفظ کنی اییییییینقدر میگیرم میچلونمت و بوست می کنم که گاهی فکر می کنم نکنه اذیت بشی آخه خیلی بوسیدنت حال میده گاهی اوقات که زیر گردنتو میبوسم قلقلکت میاد و میزنی زیر خنده و قهقه میزنی کییییییییییف می کنم
اما از کارا و حرفای جدیدت بگم. خیلی از کلماتی رو که قبلاً فقط اولشو می گفتی الان یاد گرفتی بیشترشو میگی و خییییییلی از کلمات رو وقتی میگیم بگو سریع همون موقع دست و پا شکسته تکرار می کنی خییییییییلی شیرین حرف میزنی
چند روز پیش داشتم تو آشپزخونه کار می کردم تو هم مثل همیشه درگیر ماشین لباسشویی بودی یهو دیدم داری برای خودت میشمری دو سه چار پنج شیش واااااااااااای کلللللللللللی ذوق کردم آخه قبلنا همیشه چهارو جا مینداختی اما الان دیگه قشنگ یاد گرفتی حتی گاهی هفت رو هم میگی اما نمیدونم با یک چه مشکلی داری که همیشه شمردنو از دو شروع می کنی
کلماتی که الان تو ذهنمه:
سلوم=سلام (خیییییییلی با لحن بامزه ای میگی سلوم رو)
شمی=شمیم
شبا=شکیبا
شبِ = شب بخیر
تمو=تموم
بییم=بریم
الو
جدیدا هرکلمه ای که بهت میگیم تکرار کن دست و پا شکسته تکرار می کنی خیییییییییلی بامزه حرف میزنی
عاااااااشق حموم رفتنی تا بهت میگم می خوایم بریم حموم سریع میدویی دم در حموم و هی میگی حمو حمو واااااااااای که دیگه حموم بردنت خیلی سخته مگه آرومت میگیره همش می خوای بلند شی راه بیوفتی و فضولی کنی
دیشب با بابایی داشتیم گوشت چرخ می کردیم خییییییییییلی از چرخ گوشت می ترسی حتی من بردمت تو اتاقت که خیلی صدا کم میومد بازم یک گریه ای می کردی که نگو فکر کنم نگران بابایی بودی که پیش چرخ گوشت بود نکنه براش اتفاقی بیوفته
منم که دیروز داشتم گوشتا رو درست می کردم با اون چاقوی تیز زدم یه تیکه گوشت انگشتمو بریدم وووووی
خییییییییییلی تاب سوار شدنو دوست داری و قشنگ یاد گرفتی خودت میخونی تاب تاب ابوووو خیلی وقت بود می خواستم یه تاب برات بخرم اما فرصت نمیشد تا اینکه اون روز خاله سمیرا واسه عیدت یه تاب خوشگل برات خرید که تو هم کلللللللللللللی کیف کرده بودی و اصلا ازش پایین نمیومدی دست گلش درد نکنه فعلا خونه مامان جوون اینا وصلش کردیم اینم عکسش:
اینجام خاله شمیم برات آهنگ گذاشته کلللللللی کیف کردی:
تا خاله شمیم و خاله شکیبا رو میبینی میگی نانا نانا تا برات آهنگ بذارن قرتی خانوم
اینجا هم تو تختت مشغول شیر خوردن بودی همیشه موقع شیرخوردن پاتو میندازی رو پات خییییییییییلی بانمک میشی تا اومدم ازت عکس بگیرم پاتو انداختی حتما یه عکس اونجووری ازت میذارم.