شانزده ماهگی و اولین شهربازی
سلام دختر کوچولوی مامان شانزدهمین ماهگرد تولدت مباااااااارک البته با چند روز تأخیر
نمیدونم چرا این آخر سالی به هیچ کارم نمیرسم همه کارام مونده و بالتبع وبلاگ تو رو هم نمیرسم زود به زود آپ کنم کلی عکس باید بذارم که عقب افتاده دیگه باید مامانو ببخشی عسلکم
واااااااااای اینقدر کارای جدید و حرفای جدید یاد گرفتی که هی وقت نم یکنم بیام و برات بنویسم
یاد گرفتی از 2 تا 10 بشمری خیییییییییلی خوبه دهشم با یه حالتی که انگار عددا همینجا تموم میشن میگی فدات شم دختر گلم مثل مامانت عاشق ریاضی هستی ظاهراً
دیگه وقتی تو پوشکت خرابکاری م یکنی خودت میای و میگی فکر کنم پرستارت یادت داده و این خییییییییلی خوبه باریکلا خودتم کمتر اذیت میشی
خیلی بامزه به موبایل میگی بوبایل و خیلی خوب بلدی با موبایل تاچ کار کنی
دیگه به طور کامل یاد گرفتی با قاشق غذا بخوری البته خیلی ریختو پاش می کنی اما خودت می تونی قاشقو پر کنی بذاری دهنت
میعاد کوچولوی مهربون یه دوچرخه بهت داده که یه روزه یاد گرفتی پیاده و سوار بشی با اینکه پات نمیرسه و برای اینکه پات به زمین برسه باید بیای جلوی چرخ ولی با این حال بلدی خودت راش ببری اینم عکسش :
تابتو آوردیم و خونه خودمون نصب کردیم خیلی دوسش داری همچین پاتو میندازی رو پات وقتی سوارش میشی
جدیدا همه عکسات تار میشه بس که وول وول میخوری و یه جا بند نمیشی اما مجبورم از همین عکسای تار بذارم از هیچی بهتره دیگه بیشترشونم با موبایله چون دوربین همیشه دم دستم نیست تنبلیم میاد برم بیارم
تا بهت میگم آوا بیا اسباب بازیا تو یا چیزایی که ریختی رو جمع کن زودی میای و هی میگی جَم جَم و تند تند میندازی تو جعبه اش بعد که همرو جمع کردی جعبه رو برمی گردونی و همه رو خالی می کنی یعنی عاااااااشق این کاری من از دست تو چیکار کنم آخه
دقیقا روز قبل از ماهگرد 16 ماهگیت وقت آتلیه داشتیم سمت پونک رفتیم آتلیه و بعدشم برای اولین بار بردمت سرزمین عجایب تا حالا شهربازی نبرده بودیمت چون فکر م یکردم شاید بترسی و خوشت نیاد و این دفعه اول بود که خدا رو شکر خیییییییییلی هم دوست داشتی
بابایی کار داشت و نتونست باهامون بیاد و خدا رو شکر که خاله شمیم همراهمون اومد وگرنه من تنهایی با تو بدبخت میشدم پدددددر دوتامونو درآوردی نمیذاشتی دستتو بگیریم و خودت دوست داشتی تنهایی راه بیوفتی و هرجا دلت می خواد بری بیشتر از اینکه از وسایل بازی اونجا خوشت بیاد از این خوشت اومده بود که واسه خودت تو یه فضای باز راه افتاده بودی و گشت و گذار می کردی و فضولی می کردی به این نتیجه رسیدم لازم نیست اینهمه راه ببرمت سرزمین عجایب همین پاساژی جایی ببرمت ولت کنم واسه خودت بچرخی کلللللللللی حال می کنی
و اما عکسای اون شب:
ببین چه لمی دادی:
زیاد از این حیوونه خوشت نیومد بود :
از همه بیشتر عااااااشق این بازی شدی:
وقتی پیاده شدی همش می خواستی دوباره سوار بشی:
اینم بار دوم که کللللی خوشحالی:
این دو تا پسره داشتن توپ تو حلقه می انداختن با هیجان و تو هم محو تماشاشون شده بودی: