آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

آوای دلنشین

روز مادر - اولین خمیر بازی

1392/2/15 14:16
نویسنده : مدیر
3,399 بازدید
اشتراک گذاری

فکر کنم این پستو خیلی با تأخیر دارم میذارم زبان اما برای تشکر از زحمات مادر هیچوقت دیر نیست بغل

امسال روز مادر مامان جوون پیش ما نبود و با باباجوون آمریکا تشریف دارن و دو ماه نمیبینیمشون هممون خیلی خیلی دلمون براشون تنگ شده و روز مادر رو از راه دور به مامان جوون تبریک گفتیم و من خیلی ساده و بدون استفاده از هیچ استعاره ادبی از همینجا میگم مامان جوون دوست دارم قلبقلبقلب و دوست دارم که تو هم قدر زحماتشو بدونی چون از موقع به دنیا اومدنت همه زحماتت گردن مامان جوون بود و البته تو هم خیلی دوسش داری دیشب که داشتیم با تانگو باهاشون صحبت می کردیم و تو هم تصویرشونو میدی همش می گفتی مامان دوون بیا...خنده

مامان من بهترین مادر دنیاس و همه زندگیشو وقف بچه هاش کرده میدونم که ماها هیچ وقت و به هیچ طریقی نمی تونیم زحمتاشو جبران کنیم بغلقلب

اینم عکس بچگی مامانی بغل مامان جوون در تاریخ  62/03/06 :


 و حالا 29 سال بعد این تویی که در آغوش منی :

امیدوارم منم بتونم مثل مامان مادر خوب و نمونه ای برای تو باشم عزیییییییییییییزمماچماچماچ

و اما میریم سراغ کادوها :

این کادو از طرف تو و بابایی به من که خییییییییییییییلی خوشحالم کردین واقعاً دست باباجوون درد نکنه که همیشه بهترین چیزا رو برای من و تو فراهم می کنه ماچقلب

و اما من و بابایی توی این روز تو رو از یاد نبردیم بالاخره تو هم زن و مادر آینده ای دیگه چشمک

 

و اما میریم سراغ برنامه این هفته کارگاه مادر و کودک لبخند

برنامه این هفته درست کردن خمیر و خمیر بازی بود از خود راضی خاله سحر گفت که به هیچ وجه تو این سن به بچه ها خمیر بازی بیرون رو ندید چون بهداشتی نیست بلکه گفت با استفاده با آرد و آب و نمک و روغن خودتون خمیر بازی براشون درست کنید که کاملا سالم باشه نیشخند

خلاصه که اولش کلی با آردا بازی کردید و حال کردید بعدم خمیر درست کردیم و خمیر بازی. تو برای اولین بار بود خمیر بازی می کردی و کلی هم تعجب کرده بودی خنده

وقتی خاله سحر برات دستبند و انگشتر درست کرد تا دو ساعت به دستت نگاه می کردی و دستتو تکون نمیدادی که مبادا خراب بشه قهقهه:

اون یکی دستتو ببین چجووری گرفتی زبان :

اینجام برات گردن بند گذاشت و تو با تعجب داری بهش نگاه می کنی:

آی قصه قصه قصه بچه ها همه نشسته : موقعی که داره براتون قصه می خونه از روی کتاب

بعد از کلاس هم با هم رفتیم شهروند تا من برات ماهیچه بگیرم آخه خیلی ضعیف شدی و باید حسسسابی تقویتت کنم:

 یه چیز جالب برات تعریف کنم از غذا خوردنت تا حالا هر جووری و با هر ترفندی که گوشت قاطی غذات بود و بهت میدادم سریع میفهمیدی و به زبونمیدادی بیرون و میگفتی موووو قهقهه به دلیل ریش بودن گوشت زبان اما جدیداً یه کشف باحال کردم که وقتی گوشت ماهیچه رو یا گوشتی که تو شیشه میپزم برای عصاره وقتی خالی نمک بزنم خیییییییییلی خوب میخوری من کوچیک کوچیک می کنم و میذارم تو قاشقت و تو هم میذاری تو دهنت خیییییییلی از این بابت خوشحالم که کشف کردم چجووری بهت گوشت بدم هوراهوراهورا

چند وقت پیش هم شنیده بودم که پای مرغ خییییییییییلی خاصیت داره واسه همین کللللی با بدبختی سفارش دادم قصابی نداشت و بعد از چند روز که آوردن پرستارت که اصلاً بدش میومد بهش دست بزنه خنده اما به خاطر تو من خودم دست به کار شدم و آستینامو زدم بالا اول نوک انگشتاشو با چاقو زدم که خیلی سخت بود چون واقعاً سفت بود و به راحتی با چاقو نمیشد قطعش کرد بعدشم شستمش حسابی واقعاً دست زدن بهشون چندش آور بود نگران بعد که آبش رفت گذاشتم تو یخچال و فردا به پرستارت گفتم برات با آبش سوپ درست کنه اما بدشانسی همون شبش اسهال شدی و بردیمت دکتر و دکتر گفت جز برنج و گوشت و ماست و هویج نباید هیچی بخوری و این شد که همه زحمتای من هدر رفت و تو فقط تونستی یک وعده از اونو بخوری ناراحتافسوس اما اصلاً ناراحت نباش دخترم حتماً دوباره میگیرم و برات درست می کنم ماچقلببغل

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

الناز مامان بنیا
15 اردیبهشت 92 13:31
قربونت برم که تو هم مثل بنیا لاغز شدی ایشاله همش با مامان شاد باشی عزیزکم


آره میبینی الناز جوون کلی زحمت می کشیم تپل شن با یه مریضی همش به باد میره
مامان آروین (مریم)
15 اردیبهشت 92 14:57
هر روز روز مادره و باید هر روز قدر بدانیم ..... ایشالاه مامان جون شما هم به سلامتی و با چمدون پر از سوغاتی برای آوا جون برگردند .......... کادوهاتون مبارکتون باشه .......
اتفاقا من هم امروز رفتم خمیر بازی و رنگ انگشتی رو سرچ کردم دیدم خودمون هم میتونیم تو خونه آماده کنیم ، برای رنگ زدن هم از رنگهای گیاهی و خوردنی میشه استفاده کرد مثل زعفرون و یا آب چغندر ......



آره هاااا جالبه
آناهیتا مامانیه آرمیتا
15 اردیبهشت 92 18:48
آواجون خاله خوشحالم که خوب شدی گلم قربونت برم که انقدرالنگووگردنبندت خوشگلتوباتعجب نگاه میکنی
صفوراجون غصه نخورایشالا دوباره حال میادبچه ها۲روزخوب بخورن برمیگردن به حالت اول ..
چه جالب آرمیتاهم به ریش ریش های گوشت میگه مو و خیلی بدش میاد
من تاحالا باآرمیتادوتایی نرفتیم شهروندحتماخیلی جالبه .
راستی پای مرغاروخوندم کلی خندیدم انقدردستورعمل دادم آخرشم نخورددخملیمون



ههههههه آره آناهیتا جوون اینهمه زحمت کشیدم آخرشم نشد بخوره
مامان فتانه
15 اردیبهشت 92 21:52
وای دخترتون چقدر شبیه خودتونه....افرین که خمیر بازی کردی نانازی....
دوستدار آوا
15 اردیبهشت 92 22:25
روزت مبارک مامان صفورا...
ان شاالله مامان جون هم همیشه سالم سایه شون بالا سر شما خواهرا باشه صفورا جون ماشاالله بابا وضعش توپه ها همش سفر خارجه میرن فضولیه بابا چیکارن چیکار کنم خوب همش میبینم میگی رفتن خرجه حس کنجکاویم گل میکنه بدونم شغلشون چیه خوب(حمل بر بی ادبی نباشه)



ممنون عزیزم
ههههههههه کجا بیچاره ها همش سفر خارجه میرن حالا بعد صد سال
farideh
16 اردیبهشت 92 0:23
سلام من خیلی دخترت رو دوست دارم هم خوشگله هم خوش تیپ میبوسمش


ممنون گلم شما خیلی لطف داری
مهرنوش مامان مهزیار
16 اردیبهشت 92 10:35
عزیزم روز مادرت مبارک. امیدوارم سایه پر مهر مامانی شما و شما بر آوای عزیز همیشه گسترده باشه


ممنون گلم بر شما هم مبارک
مامان دینا جون
16 اردیبهشت 92 13:47
روزت مبارک عزیزم.چقدر با مزه داره دستبندو انگشترشو نگاه میکنه.دخمله دیگههههه.راستی اوا جون کپی خودته.


مرسی گلم
سمیرامامان پرنیان
16 اردیبهشت 92 15:40
صفورای عزیزم روز مادر مبارک کادوت مبارک عزیزم چه عکسای خوشگلی


ممنون عزیزم
اسماء
16 اردیبهشت 92 19:09
ساده دوستم داشته باش خود را درگیر پیچ وخم زندگی نکن من تو را همین جور ساده دوست می دارم…
محبوبه مامان الینا
16 اردیبهشت 92 21:31
عجب هدایای باااااااحااااااالیمخصوصاً جعبه کادوی مادر آینده مون
بووووووووووس برای آوا جون و مامانی


مرسی گلم
گلاره
16 اردیبهشت 92 22:01
وای چقدر خندیدم به اون عکسی که انگشتر و دستبند دستش کرده بودن


مهلا
16 اردیبهشت 92 22:32
الهی 29 سال بعد عکس اوای خاله با نی نی اش بذاری تو وبلاگ
عمه ي آتنا
17 اردیبهشت 92 7:26
اميدوارم كه مامان جوون هرجا هست تنش سالم باشه اون عكسي كه گردنبند واسش درست كردين خيلي جالب شدهههه
مامان نخودی
17 اردیبهشت 92 7:41
قربون اون آبمیوه خوردنت برم با نیییییییی
روز مادر هم مبارک و ایشالا همیشه شاد باشین البته یه روز دختر هم داریم آوا جون من خودم یادت میندازم
پای مرغ خیلی خوبه من هم واسه امیر مهدی میدرستم فقط همون پاک کردنش مصیبته



حتما یادم بنداز خاله هههههه
یاسمن مامان رادین
17 اردیبهشت 92 9:19
وااااااااای صفورا عکس اول رو دیدم اولش فکر کردم خودت و آوایی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! چقدر شباهت!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آوا جوونم قربوونت برم که مواظب دستبند و انگشترت بودی عسلم
عاطفه مامان الای
17 اردیبهشت 92 10:43
خیلی ممنون از لطفتون دخترتون شبیه خودتونه ...درست کپی شماست من لینکتون کردم شما هم خواستی بکن
سميرامامان آوا
18 اردیبهشت 92 12:14
واي چه شباهتي خيلي نازي خوشگل خاله
مریم مامان پندار
18 اردیبهشت 92 15:37
عزیزم قربون انگشتر و ساعتت برم من
چرا ضعیف شدی آخه
مامانت گناه داره اینقدر غصه میخوره


قربونت مریم جوون خاله مهربون
سارا
18 اردیبهشت 92 23:03
روزتـــــــــون مبارک(ببخشید که با تاخیره)


یه دنیا ممنون عزیزم
هلیا
4 خرداد 92 22:50
سلام لینکتان کردم لطفا شما هم لینک کنید
مامان ديانا
7 خرداد 92 14:10