ادامه مریضی ها-حرفای جدید-باغ عمه
سلام دختر نااااااااازم
ببخشید بابت این تأخیر چند روزه باید بگم که اصلاً روزای خوبی برامون نبود بعد از مریضی تو من دو روز شدید مریض شدم تب و لرزو حالت تحوع و ... سرکار هم نتونستم برم حتی پرستارت هم مریض شد اوضاع بدی بود بعد از اون هم فکر کنم تو داشتی دندون درمیووردی نمیذاری چک کنم دهنتو که ولی همش دستت تو دهنت بود به مدت 4 شب تا صبح نخوابیده و همش جیغ می کشیدی منو بابایی واقعاً مونده بودیم که چیکار کنیم دیگه یه شب مثل اون موقع ها که کوچیک بودی گذاشتیم تو پتو و تابت دادیم تا خوابت برد
بالاخره بعد از یک هفته مریضی و مریض داری پریشب اولین شبی بود که راحت تا صبح خوابیدی فکر کنم دیگه قضیه دندونم تموم شده اگه خدا بخواد
خلاصه اینکه نرسیدم بیام و وبتو به روز کنم کللللللللی حرفای جدید یاد گرفتی که خیلی هاشو شاید یادم نیاد که بنویسم.
این عکس جلسه روز شنبه هفته گذشته کارگاه مادر و کودک و کاردستی که با هم درست کردیم:
اینم عکس دوست خوبت امیرمهدی جوون که با هم کلاس میرید:
بعد کلاس هم طبق معمول رفتیم پارک کنار کلاس و حسابی واسه خودت بازی و چرخ سواری کردی:
دیگه یاد گرفتی خودت از سرسره بری بالا اما این پسر شیطونه پشتت میومد و تو حول میشدی و هی بر می گشتی پشتتو نگاه می کردی
4 شنبه هم کلاس تشکیل نشد چون حتی بچه خود مربی یعنی خاله سحر هم مریض شده بود این ویروس خییییییییییلی ویروس بدی بود
و اما یکم از حرفای جدیدت بگم:
دمایی=دمپایی
صنلی=صندلی
میاد=میعاد
سمیا=سمیرا
دماغ
بشین
بیا
کو
کلًم
نگاشی=نقاشی
شوال=شلوار
دشویی=دستشویی
دوباله=دوباره
کُنُنُل=کنترل
بغل کن
پیشیندا=بشین اینجا
تبلدت مبالک=تولدت مبارک (این روزا نمیدونم چرا گیر دادی همش می خونی تبلد تبلد تبلدت مبالک )
نانا بیذا=آهنگ بذار
و اما شعری که تازه فهمیدم پرستارت یادت داده:
اونایی که قرمزه تو میگی:
یه توپ دارم ققلی
سرخ و سفید و آبیه
میزنم زمین هوا ... خودت پشتش میگی نیمیدونی کجا میه
بقیه اشو هنوز یاد نگرفتی
و اما دیروز ظهر باغ عمه زهره تو کرج دعوت بودیم تو حسابی بازی کردی و آتش سوزوندی
اینم عکس تو و خاله شکیبا که جدیداً خییییییییییلی بهش وابسته شدی و همش میگی شبا شبا :
وای که دیشب چه بلایی سرمون آوردی شکیبا و شمیم برگشتنه با ماشین ما نیومدن و با ماشین خاله سمیرا اومدن تو هم تا نشستی تو ماشین گفتی شبا شبا و زدی زیر گریه حالا مگه یادت میرفت تا دو ساعت جیغ میزدی به نفس نفس افتاده بودی تا بالاخره فیلمای بچگیتو که تو موبایل بابایی بود برات گذاشتیم یکم آروم شدی و خوابت برد اما یهویی از خواب می پریدی و میزدی زیر گریه و می گفتی شبا
چون این پست طولانی شد روز مادر رو میذارم تو پست بعدی...