مهمونی با مامانای نی نی سایتی و نی نی وبلاگی
شنبه-یکشنیه این هفته بود که طی یک عملیات انتحاری یهویی تصمیم گرفتم که دوستای خوب نی نی سایتی و نی نی وبلاگیمونو روز جمعه دعوت کنیم باغ آقا جوون تا دور هم باشیم و یه دیداری تازه کنیم و شماها هم با هم کیف کنید و بازی کنید
دست به کار شدم و شروع کردم به دعوت کردن مهمونا از دعوتمون استقبال خوبی شد و اکثرا قبول کردن که بیان و کللللللی خوشحالم کردن.
پنجشنبه شب که شب مهمونی بود راستشو بخوای از استرس تا صبح نخوابیدم آخه تا حالا دست تنها اونم با بچه باغ مهمون دعوت نکرده بودم.
خلاصه اینکه اون روز از صبح که تا 12:30 سرکار بودم بعدشم سریع اومدم رفتم خرید به پرستارت گفته بودم آماده ات کنه رفتم خونه سریع برداشتمت حتی وقت نکردم اون روز ناهار بخورم و با هم رفتیم باغ.
اولش که با بدبختی در باغو باز کردم بعدشم رفتم سراغ آشپزخونه که چای دم کنم که دیدم هرکار می کنم با هیچکدوم از دسته کلیدی که دستمه باز نمیشه!!!! داشتم از استرس و غصه دق می کردم اما فکرمو به کار انداختم گفتم کاریه که شده باید فکر کنم حالا چیکار میشه کرد این بود که زنگ زدم به آقا جوون اینا و گفتم اینجووری شده اگه میشه کلید آشپزخونه رو با آژانس بفرستید بیچاره آقا جوونم کلی ناراحت شد و حتی می خواست خودش کلیدو بیاره که با اصرار من آخرش قرار شد با آژانس بفرستن بماند که کوچه اشون آسفالت داشتن و با بدبختی و خیلی دیر کلید به دست آژآنس رسید ولی به هر حال کلید هرچند با تاخیر به دستمون رسید و تونستیم یه پذیرایی مختصری از دوستان بکنیم هرچند که آخرش نتونستم میزبان خیلی خوبی باشم اما خدارو شکر آبروریزی نشد لااقل
و اما بریم سراغ عکسا:
از راست: آرمیتا-درینا-باران قلمبه-آوا-بنیا:
ببین چه اختلاطی با هم می کنید فسقلیاااااا:
اینم عکس تو و باران قلمبه:
تو و پرنیا جوون:
از سمت چپ: بنیتا-پرنیا-آوا-آرتا-علی-لیانا بالا هم آریامهر و آرتین کوچولو
عکس تو و آرتامهر توپولی:
اینم عکس تو و آرمیتا جوون که حسابی مشغول شدین با چمنا:
اینم یه عکس دسته جمعی که خیلی هم ریزه تازه همه تو عکس نیستن خیلیا خارج از عکسن:
از راست: آناهیتا و آرمیتا-من و آوا-وجیهه و مهدی- نازی و لیانا: