نی نی پارتی این بار خونه خاله مریم
سلام عسلک مامان
اومدم خاطرات این چند روزو بنویسم مامان جوون اینا بعد از دوماه 5 شنبه صبح زود از مسافرت برمی گشتن دقیقا همون روز هم خاله مریم مامان هانا گلی یه نی نی پارتی گرفته بود اولش من گفتم ما نمی تونیم بیایم چون خیییییییلی دلمون برای مامان جوون و بابا جوون تنگ شده بود اما دوستای گلمون خیلی اصرار کردن و ما هم واقعا دوست داشتیم ببینیمشون واسه همون روز 5 شنبه من 2 ساعت مرخصی گرفتم اومدم خونه تو رو برداشتم و با هم رفتیم خونه مامان جوون اینا و یه 3 ساعتی پیششون بودیم و کللللللللللی هم سوغاتی گرفتیم که عکساشو برات میذارم بعدشم آماده شدیم گفتیم ما چند ساعت میریم مهمونی و بر می گردیم و راهی شدیم:
لباسایی که تنته همش سوغاتیه :
همش اصرار داشتی خودت عینکتو بزنی به چشمت:
اونجا همش سر این اسباب بازی دعوا بود همه دوست داشتن سوار بشن.
اینجا بنیتا داره هولت میده و تو هی دستشو پس میزنی :
تو و بنیتا و آرتامهر و آریامهر تو خونه بازی:
از راست مه سما، هانا، تو، رادین و آرمان:
اینجا آهنگ گذاشتیم و شماها دارید میرقصید:
زبونو داری موقع رقصیدن :
سبد اسباب بازی های هانا جوونو آوردین و ریختین سرش:
در حال خوردن ژله خوشششششششششمزه ای که خاله مریم زحمتشو کشیده بود:
تو و هانا در حال بازی با حلقه ها:
دختر خانوما اومدن تو اتاق هانا مشغول بازی:
تو و مشکات:
اینجام همتونو نشوندیم و خاله مریم داره اتل متل باهاتون بازی می کنه:
و اما مهمونی تموم شد بریم خونمون دیگه:
اینجا دیگه اینقدر خسته و هلاک بودی تو ماشین خوابت بر اونم چه خوابی:
چند روز پیشم با آرمیتا جوون و بنیتا جوون و به قول تو آبیتّا و بیتّا یه قرار سه نفره گذاشتیم پارک قیطریه که وقت نکرده بودم عکساشو بذارم:
خاله گلاره برای بنیتا کمپوت آورده بود که تو به جای اون همشو خوردی :
با آرمیتا جوون بی صبرانه منتظرید بلال هاتون آماده بشه: